داستان های فریبا اسدی
او در سال ۱۳۵۸ با فرزانه طاهری که مترجم است ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای غزل و باربد است. احمد گلشیری برادر وی مترجم و سیامک گلشیری برادرزاده او نیز نویسنده است.
سرانجام گلشیری در سن ۶۱ سالگی بر اثر ابتلاء به بیماری مننژیت که نخستین نشانههای آن از پاییز ۱۳۷۸ خورشیدی پدیدار شده بود[۸] در بیمارستان ایرانمهر درگذشت. او را در امامزاده طاهر شهرکرج به خاک سپردند.[۵]
کارگاه داستانخوانی[ویرایش]
یکی از اقدامات تأثیرگذار و مهم گلشیری تشکیل کارگاههای داستان و پرورش نسل تازهای از نویسندگان ایرانی بود. وی جلسات هفتگی داستانخوانی و نقد داستان را از سال ۱۳۶۲ تا پایان عمر خود در هر شرایطی به صورت مستمر برگزار کرد. وی در سالهایی که کارنامه را منتشر میکرد، جلسات نقد شعر و داستان را در دفتر مجله برگزار میکرد.
در اواسط سال ۱۳۶۲، گلشیری جلسات هفتگی داستانخوانی را که به جلسات پنجشنبهها معروف شد، با شرکت نویسندگان جوان در خانه خود برگزار کرد. این جلسات تا اواخر سال ۱۳۶۷ با حضور نویسندگانی چون یارعلی پورمقدم، محمدرضا صفدری، محمد محمدعلی، آذر نفیسی، عباس معروفی، منصور کوشان، شهریار مندنیپور، منیرو روانیپور، قاضی ربیحاوی، ناصر زراعتی، حسین مرتضاییان آبکنار و ابوتراب خسروی ادامه داشت.
فعالیتها[ویرایش]
در سال ۱۳۶۸، در اولین سفر به خارج از کشور پس از انقلاب برای سخنرانی و داستانخوانی به هلند (با دعوت سازمان آیدا)، و شهرهای مختلف انگلستان و سوئد رفت. در سال ۱۳۶۹ نیز برای شرکت در جلسات خانهٔ فرهنگهای جهان در برلین به آلمان سفر کرد. در این سفر در شهرهای مختلف آلمان، سوئد، دانمارک و فرانسه سخنرانی و داستانخوانی کرد. در بهار ۱۳۷۱ به آلمان، آمریکا، سوئد،بلژیک و در بهمن ۱۳۷۲ هم به آلمان، هلند، بلژیک سفر کرد.
دوران روزنامهنگاری[ویرایش]
گلشیری همکاری خود را با مطبوعات از جوانی آغاز کرد. وی برخی آثار خود را در نشریاتی مانند پیام نوین، کیهان هفته و فردوسی به چاپ رساند.[۸] پس از راهاندازی جنگ اصفهان نیز گلشیری شاخصترین چهره و به گفتهٔ منتقدی سخنگوی پرنفوذ این جریان به شمار میرفت.[۱]
پس از انقلاب نیز گلشیری فعالیت روزنامهنگاری را ادامه داد. گلشیری از اواخر سال ۱۳۶۴، با همکاری با مجلهُ آدینه از اولین شمارهُ آن، و پس از آن، دنیای سخن، و پذیرش مسئولیت صفحات ادبی مفید برای ده شماره دور تازهای از کار مطبوعاتی خود را آغاز کرد. سردبیری ارغوان که فقط یک شماره منتشر شد (خرداد ۱۳۷۰)، و سردبیری و همکاری با چند شمارهُ نخست فصلنامهُ زنده رود (۱۳۷۱ تا ۱۳۷۲) ادامهُ فعالیتهای مطبوعاتی او تا پیش از سردبیری کارنامه بود. سردبیری ماهنامهٔ ادبی کارنامه را در تابستان ۱۳۷۷ بر عهده گرفت و نخستین شماره آن را در دی ماه همین سال منتشر کرد. این مجله در حقیقت پایگاهی بود برای نویسندگانی که در دههٔ پیشین امکان انتشار آثار خود را نداشتند.[۸]در این دوره، جلسات بررسی شعر و داستان نیز به همت او در دفتر کارنامه برگزار میشد. یازدهمین شماره کارنامه به سردبیری او پس از مرگش در خرداد ۱۳۷۹ منتشر شد.
بنیاد گلشیری[ویرایش]
پس از درگذشت وی، بنیاد هوشنگ گلشیری برای ادامهٔ تلاشهای او و حمایت از فعالیتهای ادبی تشکیل شد و جایزهٔ هوشنگ گلشیری را برای اهدا به آثار منتخب ادبیات فارسی برقرار کرد.
جوایز و افتخارات[ویرایش]
- جایزهٔ صلح اریش ماریا رمارک در سال ۱۳۷۸[۸]
- جایزهٔ لیلیان هلمن/دشیل همت در سال ۱۳۷۶[۵]
آثار[ویرایش]
مجموعههای داستانهای کوتاه[ویرایش]
- مثل همیشه (۱۳۴۷)
- نمازخانه کوچک من (۱۳۵۴)
- جُبّهخانه (۱۳۶۲)
- پنج گنج (۱۳۶۸)
- دست تاریک دست روشن (۱۳۷۴)
- نیمهٔ تاریک ماه (برگزیده آثار- کتاب اول ۱۳۸۰)
داستانهای بلند[ویرایش]
رمانها[ویرایش]
- شازدهٔ احتجاب (۱۳۴۸)
- کریستین و کید (۱۳۵۰)
- بره گمشده راعی (۱۳۵۶)
- معصوم پنجم یا حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد (۱۳۵۸)
- در ولایت هوا، تفننی در طنز (۱۳۷۰، در سوئد).
- آینههای دردار (۱۳۷۰)
- جِننامه (۱۳۷۶، نشر باران، سوئد)
فیلمنامه[ویرایش]
- دوازده رخ (۱۳۶۷، انتشارات نیلوفر)
آثار غیرداستانی[ویرایش]
- ویرایش گلستان سعدی نسخهٔ تصحیح شدهٔ محمدعلی فروغی (۱۳۶۱)
- باغ در باغ مجموعه مقالات (۱۳۷۸)
- در ستایش شعر سکوت، (دو مقالهُ بلند در بارهُ شعر) (۱۳۷۴)
- جدال نقش با نقاش، بررسی آثار سیمین دانشور (از آتش خاموش تا سووشون) (۱۳۷۶)
او در سال ۱۳۵۸ با فرزانه طاهری که مترجم است ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای غزل و باربد است. احمد گلشیری برادر وی مترجم و سیامک گلشیری برادرزاده او نیز نویسنده است.
سرانجام گلشیری در سن ۶۱ سالگی بر اثر ابتلاء به بیماری مننژیت که نخستین نشانههای آن از پاییز ۱۳۷۸ خورشیدی پدیدار شده بود[۸] در بیمارستان ایرانمهر درگذشت. او را در امامزاده طاهر شهرکرج به خاک سپردند.[۵]
کارگاه داستانخوانی[ویرایش]
یکی از اقدامات تأثیرگذار و مهم گلشیری تشکیل کارگاههای داستان و پرورش نسل تازهای از نویسندگان ایرانی بود. وی جلسات هفتگی داستانخوانی و نقد داستان را از سال ۱۳۶۲ تا پایان عمر خود در هر شرایطی به صورت مستمر برگزار کرد. وی در سالهایی که کارنامه را منتشر میکرد، جلسات نقد شعر و داستان را در دفتر مجله برگزار میکرد.
در اواسط سال ۱۳۶۲، گلشیری جلسات هفتگی داستانخوانی را که به جلسات پنجشنبهها معروف شد، با شرکت نویسندگان جوان در خانه خود برگزار کرد. این جلسات تا اواخر سال ۱۳۶۷ با حضور نویسندگانی چون یارعلی پورمقدم، محمدرضا صفدری، محمد محمدعلی، آذر نفیسی، عباس معروفی، منصور کوشان، شهریار مندنیپور، منیرو روانیپور، قاضی ربیحاوی، ناصر زراعتی، حسین مرتضاییان آبکنار و ابوتراب خسروی ادامه داشت.
فعالیتها[ویرایش]
در سال ۱۳۶۸، در اولین سفر به خارج از کشور پس از انقلاب برای سخنرانی و داستانخوانی به هلند (با دعوت سازمان آیدا)، و شهرهای مختلف انگلستان و سوئد رفت. در سال ۱۳۶۹ نیز برای شرکت در جلسات خانهٔ فرهنگهای جهان در برلین به آلمان سفر کرد. در این سفر در شهرهای مختلف آلمان، سوئد، دانمارک و فرانسه سخنرانی و داستانخوانی کرد. در بهار ۱۳۷۱ به آلمان، آمریکا، سوئد،بلژیک و در بهمن ۱۳۷۲ هم به آلمان، هلند، بلژیک سفر کرد.
دوران روزنامهنگاری[ویرایش]
گلشیری همکاری خود را با مطبوعات از جوانی آغاز کرد. وی برخی آثار خود را در نشریاتی مانند پیام نوین، کیهان هفته و فردوسی به چاپ رساند.[۸] پس از راهاندازی جنگ اصفهان نیز گلشیری شاخصترین چهره و به گفتهٔ منتقدی سخنگوی پرنفوذ این جریان به شمار میرفت.[۱]
پس از انقلاب نیز گلشیری فعالیت روزنامهنگاری را ادامه داد. گلشیری از اواخر سال ۱۳۶۴، با همکاری با مجلهُ آدینه از اولین شمارهُ آن، و پس از آن، دنیای سخن، و پذیرش مسئولیت صفحات ادبی مفید برای ده شماره دور تازهای از کار مطبوعاتی خود را آغاز کرد. سردبیری ارغوان که فقط یک شماره منتشر شد (خرداد ۱۳۷۰)، و سردبیری و همکاری با چند شمارهُ نخست فصلنامهُ زنده رود (۱۳۷۱ تا ۱۳۷۲) ادامهُ فعالیتهای مطبوعاتی او تا پیش از سردبیری کارنامه بود. سردبیری ماهنامهٔ ادبی کارنامه را در تابستان ۱۳۷۷ بر عهده گرفت و نخستین شماره آن را در دی ماه همین سال منتشر کرد. این مجله در حقیقت پایگاهی بود برای نویسندگانی که در دههٔ پیشین امکان انتشار آثار خود را نداشتند.[۸]در این دوره، جلسات بررسی شعر و داستان نیز به همت او در دفتر کارنامه برگزار میشد. یازدهمین شماره کارنامه به سردبیری او پس از مرگش در خرداد ۱۳۷۹ منتشر شد.
بنیاد گلشیری[ویرایش]
پس از درگذشت وی، بنیاد هوشنگ گلشیری برای ادامهٔ تلاشهای او و حمایت از فعالیتهای ادبی تشکیل شد و جایزهٔ هوشنگ گلشیری را برای اهدا به آثار منتخب ادبیات فارسی برقرار کرد.
جوایز و افتخارات[ویرایش]
- جایزهٔ صلح اریش ماریا رمارک در سال ۱۳۷۸[۸]
- جایزهٔ لیلیان هلمن/دشیل همت در سال ۱۳۷۶[۵]
آثار[ویرایش]
مجموعههای داستانهای کوتاه[ویرایش]
- مثل همیشه (۱۳۴۷)
- نمازخانه کوچک من (۱۳۵۴)
- جُبّهخانه (۱۳۶۲)
- پنج گنج (۱۳۶۸)
- دست تاریک دست روشن (۱۳۷۴)
- نیمهٔ تاریک ماه (برگزیده آثار- کتاب اول ۱۳۸۰)
داستانهای بلند[ویرایش]
رمانها[ویرایش]
- شازدهٔ احتجاب (۱۳۴۸)
- کریستین و کید (۱۳۵۰)
- بره گمشده راعی (۱۳۵۶)
- معصوم پنجم یا حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد (۱۳۵۸)
- در ولایت هوا، تفننی در طنز (۱۳۷۰، در سوئد).
- آینههای دردار (۱۳۷۰)
- جِننامه (۱۳۷۶، نشر باران، سوئد)
فیلمنامه[ویرایش]
- دوازده رخ (۱۳۶۷، انتشارات نیلوفر)
آثار غیرداستانی[ویرایش]
- ویرایش گلستان سعدی نسخهٔ تصحیح شدهٔ محمدعلی فروغی (۱۳۶۱)
- باغ در باغ مجموعه مقالات (۱۳۷۸)
- در ستایش شعر سکوت، (دو مقالهُ بلند در بارهُ شعر) (۱۳۷۴)
- جدال نقش با نقاش، بررسی آثار سیمین دانشور (از آتش خاموش تا سووشون) (۱۳۷۶)
نگاهی بر رمان سووشون اثرارزشمند وماندگار سیمین دانشور
خلاصه داستان[ویرایش]
زری و یوسف در میهمانی عقدکنان دختر حاکم شرکت میکنند. از ورای چند و چون عروسی خواننده با فضای اجتماعی سالهای ۱۳۲۰ آشنا میشود. سالهایی که انگلیس در فارس نیرو پیاده کرده و جنگ ناخواسته با خود گرسنگی و بیماری آوردهاست. حاکم دست نشانده با فروش آذوقهٔ مردم به ارتش بیگانه به قحطی دامن میزند. یوسف، خان روشنفکر و متکی به ارزشهای بومی، حاضر به فروش آذوقهٔ مردم به ارتش بیگانه نیست و میخواهد از مردم پشتیبانی کند. اما زری، همچون همه زنان سووشون، حتی چهرههای منفی چون عزتالدوله، که هریک به نوعی وجوه گوناگون ستمدیدگی، بیپناهی، ناکامی، فداکاری و تحمل زن ایرانی را به نمایش میگذارند، مسالمتجویانه، میکوشد او را آرام کند.
دو خان قشقایی، ملک رستم و ملک سهراب خانها که از سوی اشغالگران اغوا شدهاند، برای خرید آذوقه نزد یوسف میآیند تا با فروش آن به انگلیسیها اسلحه بخرند و با ارتش ایران بجنگند. اما یوسف قبول نمیکند.
از خانه حاکم میآیند تا اسب خسرو، پسر یوسف، را برای دختر حاکم ببرند. عمه خانم، خواهر یوسف، و زری برای پس گرفتن اسب از عزتالدوله کمک میخواهند. رفتن زری به شهر نمایی از چهره شهر درگیر تیفوس، ناامنی و فحشا را در ذهن خواننده به تصویر میکشد. گشتی در دیوانه خانه و زندان ما را با فجایعی که زندگی مردم را سیاه کرده از نزدیک آشنا میکند. زری با سرزنش یوسف درس ایستادگی میگیرد و بزودی با خواسته عزتالدوله مخالفت میکند.
عاقبت روزی جسد یوسف را میآورند: اشغالگران این نماد مقاومت را از پای درآوردهاند. مرگ یوسف وجود زری را از تردیدها میپیراید و دید او را نسبت به زندگی دگرگون میکند. «میخواستم بچههایم را با محبت و در محیط آرام بزرگ کنم. اما حالا با کینه بزرگ میکنم.» وقتی دکتر عبداللهخان، پیرمرد آگاه، در گفتگویی به زری میگوید: «بدن آدمیزاد شکنندهاست، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمیرسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد»، دگرگونی او کامل میشود. «نه یک ستاره، هزار ستاره در ذهنش روشن شد. دیگر میدانست که از هیچکس و هیچچیز در این دنیا نخواهد ترسید.» سفر درونی زری، در برخوردهای او با جامعه، به آگاهی میانجامد. او که میکوشید در حاشیه رنجهای مردم بماند، به میان ماجراها کشانده میشود.
بوی عشق و دشتهای زیبای فارس، رمان سیمین دانشور را عطرآگین میکند. زری زنی ایلاتی را به یاد میآورد که برایش از مراسم سووشون (سوگ سیاوش) گفته بود. گویی یوسف، سیاوشی است تنها در محاصره انبوه دشمنان. آخرین فصل رمان، توصیفی قوی از تشییع جنازه یوسف و یکی از مؤثرترین وصفهای حرکت مردم در ادبیات معاصر ایران است. تشییع جنازه به تظاهرات ضداستعماری مردم و درگیری آنان با نیروهای امنیتی مبدل میشود. جنازه یوسف را شبانه به خاک میسپارند و مک ماهون در تسلیتی امیدبخش به زری مینویسد: «گریه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟»
نگاهی بر رمان سووشون اثرارزشمند وماندگار سیمین دانشور
خلاصه داستان[ویرایش]
زری و یوسف در میهمانی عقدکنان دختر حاکم شرکت میکنند. از ورای چند و چون عروسی خواننده با فضای اجتماعی سالهای ۱۳۲۰ آشنا میشود. سالهایی که انگلیس در فارس نیرو پیاده کرده و جنگ ناخواسته با خود گرسنگی و بیماری آوردهاست. حاکم دست نشانده با فروش آذوقهٔ مردم به ارتش بیگانه به قحطی دامن میزند. یوسف، خان روشنفکر و متکی به ارزشهای بومی، حاضر به فروش آذوقهٔ مردم به ارتش بیگانه نیست و میخواهد از مردم پشتیبانی کند. اما زری، همچون همه زنان سووشون، حتی چهرههای منفی چون عزتالدوله، که هریک به نوعی وجوه گوناگون ستمدیدگی، بیپناهی، ناکامی، فداکاری و تحمل زن ایرانی را به نمایش میگذارند، مسالمتجویانه، میکوشد او را آرام کند.
دو خان قشقایی، ملک رستم و ملک سهراب خانها که از سوی اشغالگران اغوا شدهاند، برای خرید آذوقه نزد یوسف میآیند تا با فروش آن به انگلیسیها اسلحه بخرند و با ارتش ایران بجنگند. اما یوسف قبول نمیکند.
از خانه حاکم میآیند تا اسب خسرو، پسر یوسف، را برای دختر حاکم ببرند. عمه خانم، خواهر یوسف، و زری برای پس گرفتن اسب از عزتالدوله کمک میخواهند. رفتن زری به شهر نمایی از چهره شهر درگیر تیفوس، ناامنی و فحشا را در ذهن خواننده به تصویر میکشد. گشتی در دیوانه خانه و زندان ما را با فجایعی که زندگی مردم را سیاه کرده از نزدیک آشنا میکند. زری با سرزنش یوسف درس ایستادگی میگیرد و بزودی با خواسته عزتالدوله مخالفت میکند.
عاقبت روزی جسد یوسف را میآورند: اشغالگران این نماد مقاومت را از پای درآوردهاند. مرگ یوسف وجود زری را از تردیدها میپیراید و دید او را نسبت به زندگی دگرگون میکند. «میخواستم بچههایم را با محبت و در محیط آرام بزرگ کنم. اما حالا با کینه بزرگ میکنم.» وقتی دکتر عبداللهخان، پیرمرد آگاه، در گفتگویی به زری میگوید: «بدن آدمیزاد شکنندهاست، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمیرسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد»، دگرگونی او کامل میشود. «نه یک ستاره، هزار ستاره در ذهنش روشن شد. دیگر میدانست که از هیچکس و هیچچیز در این دنیا نخواهد ترسید.» سفر درونی زری، در برخوردهای او با جامعه، به آگاهی میانجامد. او که میکوشید در حاشیه رنجهای مردم بماند، به میان ماجراها کشانده میشود.
بوی عشق و دشتهای زیبای فارس، رمان سیمین دانشور را عطرآگین میکند. زری زنی ایلاتی را به یاد میآورد که برایش از مراسم سووشون (سوگ سیاوش) گفته بود. گویی یوسف، سیاوشی است تنها در محاصره انبوه دشمنان. آخرین فصل رمان، توصیفی قوی از تشییع جنازه یوسف و یکی از مؤثرترین وصفهای حرکت مردم در ادبیات معاصر ایران است. تشییع جنازه به تظاهرات ضداستعماری مردم و درگیری آنان با نیروهای امنیتی مبدل میشود. جنازه یوسف را شبانه به خاک میسپارند و مک ماهون در تسلیتی امیدبخش به زری مینویسد: «گریه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟»
زندگی نامه غلامحسین ساعدی
غلامحسین ساعدی | |
---|---|
زمینهٔ کاری | رماننویس و نمایشنامهنویس |
زادروز | ۱۳ دی ۱۳۱۴ تبریز، ایران |
مرگ | ۲ آذر ۱۳۶۴ |
ملیت | ایرانی |
جایگاه خاکسپاری | گورستان پرلاشز |
لقب | گوهرمراد |
پیشه | نویسنده |
همسر(ها) | بدری لنکرانی |
دانشگاه | دانشکدههای پزشکی تبریز و تهران |
صفحه در دادگان فیلمها | |
صفحه در وبگاه سوره |
غلامحسین ساعدی (زاده ۱۳ دی ۱۳۱۴ تبریز-درگذشته ۲ آذر ۱۳۶۴ پاریس) همچنین معروف با نام مستعار گوهرِ مراد، نویسنده، فیلمنامهنویس، نمایشنامهنویس و روانپزشک ایرانی بود.[۱][۲]
او که خود تُرک بود و به زبان مادری خویش نیز بسیار علاقهمند بود، دربارهٔ زبان فارسی و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، طی مصاحبهای با رادیو بیبیسی چنین گفت: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من میخواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند.»[۳]
زندگینامه[ویرایش]
اوان زندگی[ویرایش]
ساعدی در ۱۳ دی ۱۳۱۴ در تبریز و در خانوادهای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال به دنیا آمد. پدرش علی اصغر کارمند دولت و مادرش طیبه خانهدار بود. اگرچه پدربزرگ مادری او از مشروطه خواهان تبریز بود و خانوادهٔ پدریش در دستگاه ولیعهد وقت مظفرالدین شاه شغل و مقامی داشتند ولی وضع اقتصادی خانواده مناسب نبود. در مهرماه ۱۳۲۱ دوره ابتدایی را در دبستان بدر آغاز کرد و در سال ۱۳۲۷ توانست گواهینامه ششم ابتدایی خویش را بگیرد. علی اکبر ساعدی برادر غلامحسین دربارهٔ برادرش و مدرسه طالقانی (منصور سابق) تبریز میگوید:[۵]
«غلامحسین ساعدی پس از پایان تحصیلات ابتدایی در دبستان بدر، کوچه غیاث در خرداد ماه سال ۱۳۲۷ گواهینامه ششم ابتدایی گرفت و در مهرماه همین سال برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان منصور شد. دبیرستان منصور در زمینی بنا شده بود که قبلاً قبرستان بود، به هنگامی که منصور استاندار آذربایجان شده بود این دبیرستان سر و سامان گرفت و برای همین نام منصور را روی دبیرستان ما گذاشته بودند، دبیرستان خیلی خوبی بود، معروف بود، اتوریته داشت و خیلی هم از خانه ما دور نبود.»
هنگامی که در دبیرستان مشغول به تحصیل بود اولین داستانهایش در هفتهنامه دانشآموز چاپ شد، همچنین داستان بلندی به نام از پانیفتادهها نوشت که مجله کبوتر صلح آن را به چاپ رسانید. در نوجوانی به سازمان جوانان فرقه دموکرات آذربایجان پیوست و در هفده سالگی مسئولیت انتشار روزنامههای فریاد، صعود و جوانان آذربایجان را به عهده گرفت. در تابستان ۱۳۳۲ و هنگامی که ۱۸ سال داشت به اتهام همکاری با فرقه مدتی در زندان شهربانی تبریز حبس شد. ساعدی در خرداد ماه ۱۳۳۳ توانست دیپلم طبیعی خود را بگیرد و یک سال بعد و در بیست سالگی در دانشگاه تبریز تحصیل پزشکی را آغاز کرد.
دانشگاه و تحصیل پزشکی[ویرایش]
دوران دانشجویی ساعدی در تبریز با فعالیتهای سیاسی و شرکت در جنبشهای دانشجویی و آشنایی و دوستی با افرادی چون صمد بهرنگی همراه بود. وی در همین دوران نوشتن داستان کوتاه را نیز با جدیت بیشتر پیگیری کرد. داستانهای «شکایت» و «غیوران شب» و نمایش نامه «سایههای شب» حاصل آن دوره کاری او است. او هم چنین در همین زمان مجموعه داستان کوتاه «شب نشینی باشکوه» را در تبریز منتشر کرد و نمایش نامه «کلاته گل» را نیز به صورت مخفی در تهران به چاپ رساند
تهران، سربازی و روانپرشکی[ویرایش]
به دلیل محتوای مقالهها و داستانهایش، به رغم داشتن مدرک پزشکی به عنوان سرباز صفر در پادگان سلطنتآباد تهران خدمت کرد و از همین دوران با محافل ادبی و هنری تهران آشنا شد و داستانهای او در مجله سخن به چاپ رسید. وی تحصیلات خود را با درجه پزشکی عمومی، ودکترای تخصصی روانپزشکی در تهران به پایان رساند. در بیمارستان روانی روزبه مشغول به کار شد و پیش از اینکه حرفه پزشکی را به نفع نویسندگی رها کند، درمطبش که در خیایان دلگشا در تهران قرار داشت، بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت بیماران را معاینه میکرد.[۶] تجربههای این دوران به شناخت عمیقتر او از انسان و پیچ و خمهای روح و روان کمک کرد. وی مطب دلگشا را بعدها چنین توصیف میکند:
آنجا یک دنیای عجیب و غریبی بود و بعد، یکی هم این بود که چون من طبیب بودم و همیشه توی مطب بودم آنجا به یکی از پایگاههای عمده روشنفکران آن روز تبدیل شده بود. آلاحمد،شاملو، برو بچههای نویسنده، به آذین، سیروس طاهباز، م. آزاد و دیگران همیشه آنجا بودند
نمایش[ویرایش]
ساعدی با چوب بدستهای ورزیل، بهترین بابای دنیا، تک نگاری اهل هوا، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، پرورابندان، دیکته و زاویه و آی با کلاه! آی بی کلاه، و چندین نمایشنامه دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد و نمایشنامههای او هنوز هم از بهترین نمایشنامههایی هستند که از لحاظ ساختار و گفتگو به فارسی نوشته شدهاند. او همراه بهرام بیضایی و اکبر رادی و نویسندگان دیگری چون علی نصیریان، رحیم خیاوی، بهمن فرسی، عباس جوانمرد، بیژن مفید، آربی اوانسیان، عباس نعلبندیان، اسماعیل خلج و ... تئاتر ایران را در سالهای ۴۰–۵۰ دگرگون کرد.[۷]
کانون نویسندگان ایران[ویرایش]
ساعدی در سال ۱۳۴۶ یکی از پایه گذاران اصلی کانون نویسندگان ایران بود.[۸] ساعدی علاوه بر نوشتن چندین قصه و نمایشنامه و تک نگاری، چند مورد تجربه مطبوعاتی هم داشت که یکی از آنها سردبیری مجله «انتقاد کتاب» بود و دیگری هم مجله «الفبا». وی پس از مهاجرت از ایران و اقامت در فرانسه هم تا مدتی به فعالیتهای مزبور پرداخت.[۹]
زندان[ویرایش]
در خرداد ماه سال ۱۳۵۳ حین تهیه تک نگاری شهرکهای نوبنیاد توسط ساواک دستگیر میشود و ابتدا به زندان قزل قلعه و سپس به زندان اوین منتقل میشود که این وضعیت به مدت یک سال ادامه پیدا میکند. پس از آزادی از زندان سه داستان گور و گهواره، فیلمنامه عافیتگاه و داستان کلاته نان را نوشت و در سال ۱۳۵۷ به دعوت انجمن قلم آمریکا روانه این کشور شد که سخنرانیهای متعددی در این کشور انجام داد.[۱۰]
احمد شاملو دربارهٔ تجربه زندان ساعدی و احوالات او پس از آزادی چنین گفته:[۱۱]
آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازه نیم جانی بیش نبود. آن مرد با آن خلاقیت جوشانش پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره میکنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده او را کشتهاید. ساعدی مسائل را درک میکرد و میکوشید عکسالعمل نشان بدهد. اما دیگر نمیتوانست. او را اره کرده بودند
مهاجرت به پاریس[ویرایش]
پس از ۱۳۵۷ ساعدی مجبور به ترک ایران شد و در فرانسه اقامت نمود. او در خصوص دلایل ترک ایران گفته:
ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستاننویسی و نمایشنامه نویسی که کار اصلی من است، مجبور بودم که برای سه روزنامه معتبر و عمده کشور هر روز مقاله بنویسم.
یک هفته نامه هم به نام آزادی مسئولیت عمده اش با من بود. در تک تک مقالهها، من رو در رو با رژیم ایستاده بودم. پیش از قلع و قمع و نابود کردن روزنامهها، بعد از نشر هر مقاله، تلفنهای تهدیدآمیزی میشد تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمه مخفی داشته باشم. در این میان برادرم را دستگیر کردند و مدام پدرم را تهدید میکردند که جای مرا پیدا کنند و آخر سر دوستان ترتیب فرار مرا دادند و من با چشم گریان و خشم فراوان و هزاران کلک از راه کوهها و درهها از مرز گذشتم و به پاکستان رسیدم و با اقدامات سازمان ملل و کمک چند حقوقدان فرانسوی ویزای فرانسه را گرفتم و به پاریس آمدم.
نمایشنامه اتللو در سرزمین عجایب را در غربت نوشت.[۱۲][۱۳]
غلامحسین ساعدی در سحرگاه دوم آذرماه سال ۱۳۶۴ شمسی مطابق با ۲۳ نوامبر ۱۹۸۵ میلادی، پس از یک خونریزی داخلی در بیمارستان سنت آنتوان پاریس درگذشت و روز جمعه هشتم آذرماه مطابق با ۲۹ نوامبر در قطعه ۸۵ گورستان پرلاشز، نزدیک آرامگاه صادق هدایت به خاک سپرده شد.[۱۴]
تخلّص[ویرایش]
ساعدی سالها با نام مستعار "گوهر مراد" آثار خود را منتشر میکرد. عبدالعلی دستغیب، منتقد ادبی، معتقد است گوهر مراد نام اثری عرفانی از حزین لاهیجی است. اما ساعدی در گفتگویی منتشر نشده دربارهٔ انتخاب این نام گفته است که در پشت خانه مسکونی شان در تبریز گورستانی متروک بود و او گاه ساعتها در این گورستان قدم میزده و در یکی از دفعات چشمش به گور دختری به نام گوهر- مراد میافتد که بسیار جوان از دنیا رفته بوده، و همانجا تصمیم میگیرد تا از نام او به عنوان نام مستعار خودش استفاده کند.
ساعدی و سینما[ویرایش]
سه فیلم بر اساس فیلمنامههای غلامحسین ساعدی ساخته شده؛ گاو و دایره مینا با کارگردانی داریوش مهرجویی و آرامش در حضور دیگران با کارگردانی ناصر تقوایی، که هر سه این فیلمها از آثار درخشان و به یادماندنی سینمای ایران هستند. غنای تصویری، نگاه اجتماعی و نقادانه و ساختار دراماتیک قوی فیلمنامههای ساعدی سبب شده آثار ساخته شده بر مبنای این فیلمنامه، فیلمهای موفقی در کارنامههای خالقانشان باشند.[۱۵]
کتابشناسی[ویرایش]
نمایشنامه[ویرایش]
ساعدی نخستین نمایشنامه خود را با نام پیگمالیون در ۲۱ سالگی نوشت.
- ۱۳۳۹ - کار بافکها در سنگر
- ۱۳۴۰ - کلاته گل
- ۱۳۴۲ - ده لال بازی ۱۰ نمایش نامه پانتونیم
- ۱۳۴۴ - چوب به دستهای ورزیل
- ۱۳۴۴ - بهترین بابای دنیا
- ۱۳۴۵ - پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت
- ۱۳۴۶ - آی با کلاه، آی بی کلاه، انتشارات نیل
- ۱۳۴۶ - خانه روشنی ۵ نمایشنامه
- ۱۳۴۷ - دیکته و زاویه ۲ نمایشنامه
- ۱۳۴۸ - پرواز بندان
- ۱۳۴۹ - وای بر مغلوب
- ۱۳۴۹ - ما نمیشنویم ۳ نمایشنامه
- ۱۳۴۹ - جانشین
- ۱۳۵۰ - چشم در برابر چشم
- ۱۳۵۲ - مار در معبد
- ۱۳۵۲ - قوردلار
- ۱۳۵۴ - عاقبت قلم فرسایی ۲ نمایشنامه
- ۱۳۵۴ - هنگامه آرایان
- ۱۳۵۵ - ضحاک
- ۱۳۵۷ - ماه عسل[۱۶]
مجموعه داستانها[ویرایش]
نخستین اثر داستانی او به نام خانههای شهر ری در ۱۳۳۶ در تبریز منتشر شد.
- ۱۳۳۴ - خانههای شهر ری.
- ۱۳۳۹ - شب نشینی باشکوه .
- ۱۳۴۳ - عزاداران بیل ۸ داستان پیوسته.
- ۱۳۴۵ - دندیل ۴ داستان.
- ۱۳۴۵ - گور و گهواره (۳ داستان کوتاه)
- ۱۳۴۶ - واهمههای بینام و نشان (۶ داستان کوتاه)
- ۱۳۴۷ - ترس و لرز (۶ داستان کوتاه پیوسته)
- ۱۳۷۷ - آشفته حالان بیدار بخت (۱۰ داستان کوتاه)[۱۶]
رمان[ویرایش]
- ۱۳۴۴ - مقتل
- ۱۳۴۸ - توپ
- ۱۳۵۳ - تاتار خندان
- ۱۳۵۵ - غریبه در شهر
- جای پنجه در هوا (ناتمام)[۱۶]
فیلمنامه[ویرایش]
- ۱۳۴۸ - فصل گستاخی- انتشارات نیل تهران
- ۱۳۴۹ - ما نمیشنویم- انتشارات پیام تهران
- ۱۳۵۰ - گاو
- ۱۳۵۷ - عافیتگاه - انتشارات اسپرک تهران
- ۱۳۶۱ - مولوس کورپوس[۱۶]
- چاپ نشده - دایره مینا
- چاپ نشده - رنسانس
تکنگاریها[ویرایش]
- ۱۳۴۲ - ایلخچی
- ۱۳۴۳ - خیاو یا مشکین شهر
- ۱۳۴۵ - اهل هوا[۱۶]
ترجمه[ویرایش]
- ۱۳۴۲ - شناخت خویش از آرتور جرسیلد، با محمد نقی براهنی
- ۱۳۴۲ - قلب، بیماریهای قلبی و فشار خون نوشته ه. بله کسلی، با محمد علی نقشینه
- ۱۳۴۳ - آمریکا آمریکا نوشته الیاکازان، با محمد نقی براهنی
نمایشنامههای اجرا شده[ویرایش]
- ۱۳۴۲ - پانتومیم "فقیر" با بازی جعفر والی در تلویزیون
- ۱۳۴۴ - نمایش "چوب بدستهای ورزیل" به کارگردانی جعفر والی و نمایش "بهترین بابای دنیاً به کارگردانی انتظامی در تئاتر سنگلج
- ۱۳۴۵ - نمایش " بامها و زیر بامها " و "از پا نیفتاده هاً به کارگردانی جعفر والی در تلویزیون، "ننه انسی" به کارگردانی جعفر والی در تئاتر سنگلج، نمایش "گرگهاً و "گاو" به کارگردانی جعفر والی در تلویزیون
- ۱۳۴۶ - نمایش "آی با کلاه، آی بی کلاه" به کارگردانی جعفر والی درتئاتر سنگلج، نمایشنامههای "خانه روشنی" به کارگردانی علی نصیریان و نمایشنامه "دعوت" به کارگردانی جعفر والی در تئاترسنگلج، نمایشنامه "دست بالای دست" به کارگردانی جعفر والی و "خوشا به حال بردباران" به کارگردانی داوود رشیدی در تلویزیون
- ۱۳۴۷ - نمایش " دیکته و زاویه" به کارگردانی داوود رشیدی درتئاتر سنگلج
- ۱۳۴۸ - نمایش "پروار بندان" به کارگردانی محمدعلی جعفری در تهران و شهرستانها
- ۱۳۴۹ - نمایش "وای بر مغلوب" به کارگردانی داوود رشیدی در تئاترسنگلج
- ۱۳۵۱ - نمایش "چشم در برابر چشم" به کارگردانی هرمز هدایت در سالن دانشجویی
- ۱۳۶۳ - نمایش "اتللو در سرزمین عجایب" به کارگردانی ناصر رحمانی نژاد در فرانسه و چند شهردیگر اروپا
یادبود[ویرایش]
هر سال در روز درگذشت او، دوستداران و یارانش، به اتفاق همسرش، با گردهمایی در گورستان پرلاشز، یاد او را گرامی میدارند.[۱۷][۱۲][۱۸]
مستند[ویرایش]
سیروس وقوعی، فیلمساز فقید ایرانی در سوئد، در سال ۱۹۸۵ فیلمی مستند دربارهٔ غلامحسین ساعدی ساخت.[۱۹]
کتابهای منتشرشده در مورد ساعدی[ویرایش]
- کتاب «شناختنامه غلامحسین ساعدی» نوشته جواد مجابی.[۲۰]
- کتاب «الفبای آثار ساعدی» نوشته آسیه (ناستین) جوادی.[۲۱]
زندگی محموددولت ابادی
محمود دولت آبادی ، فرزند عبدالرسول و فاطمه ، در تاریخ 10 مرداد سال 1319 در دولت آباد سبزوار چشم به جهان گشود .او نخستین پسر فاطمه و چهارمین فرزند یک خانواده تهى دست است ؛ البته فرزندان این خانواده ، متعلق به 2 همسر پدرش بودند .
دوران کودکی دولت آبادی مصادف است با زمان جنگ جهانی دوم که فقر و ناخوشی و به دنبال آن ، اقتدار روس ها بر ایران را به همراه داشت . در فقر آن سالها محمود از مدرسه رفتن بازماند و به کار پرداخت؛ از کار روى زمین و چوپانى گرفته تا پادویى کفاشى، صاف کردن میخهاى کج و بعد وردستى پدر و برادرها در کارگاه تخت گیوهکشى. مدتى هم شاگرد دوچرخه سازى شد. بعد در یک کارخانۀ پنبه پاککنى کار کرد تا به کار در سلمانى رسید که تا سالیان دراز، در مواقع اضطرار ممر معاشش شد.
محمود ، در اوان نوجوانی بیمار شد و برای معالجه به مشهد رفت و پس از آن به همراه پدر و مادرش عازم عتبات عالیات گردید.
او پس از بازگشت، به صورت موقت در تهران اقامت گزید و مدت یکسال در تهران ماند و در طی ایام اقامت در تهران فعالیتهای گوناگون،از جمله کار در چاپخانه و حروفچینی را تجربه کرد.
یک سال بعد دوباره به سبزوار بازگشت و در سال ۱۳۳۷ با هدف استخدام درارتش و ورود به آموزشگاه گروهبانی عازم مشهد شد. خودش اظهارمیکند که در این سفر با پدیدهای به نام«تئاتر»آشنا گردیده و مدتی بعد به مطالعۀ آثار چخوف و هدایت روی آورد.
وی از اوان نوجوانی کار کرده است، ناملایمات و دشواری های بسیاری را گذرانده، اما گویی ادبیات معجون مشکلاتش بوده است، چرا که در اوج تالمات روحی (مرگ پدر و برادر) ، در اوج نداشتن و فقر، حتی در دو سالی که زندانی بود، به گفته خودش: “به نوشتن و ادبیات می اندیشید”.
کلیدر رمانی در ستایش کار و زندگی و طبیعت، رمانی حماسی از شجاعت و مردانگی، که خود دولتآبادی بارها گفتهاست «دیگر گمان نکنم که نیرو و قدرت و دل و دماغم اجازه بدهد که کاری کاملتر از کلیدر بکنم. کلیدر از جهت کمی و کیفی، کاملترین کاری است که من تصور میکردهام که بتوانم و شاید بشود گفت. در برخی جهات از تصور خودم هم زیادتر است.» رمان کلیدر با ۲٬۸۳۶ صفحه بزرگترین[۳۸] رمان فارسی است که ده جلد و پنج مجلد قطور به چاپ رسیدهاست. با توجه به حجم بالای این کتاب که بالغ بر سه هزار صفحهاست اما متن آن طوری توسط دولتآبادی به نگارش درآمده که از شدت جذابیت و گیرایی خواننده متوجه تورق نمیشود. شخصیت اول این رمان شخصی به نام (گلمحمد) است. داستان کلیدر پیرامون زندگی گلمحمد است. کلیدر، یک رمان عظیم روستایی است در ۱۰ جلد و بالغ بر ۳ هزار صفحه که او بیش از ۱۵ سال عمرش را صرف نگارش آن کردهاست و حجیمترین رمان فارسی به شمار میرود؛ البته گمان نمیرود که دوباره چنین حادثههایی تکرار شود، با زبانی فخیم و حماسی و بیش از شصت شخصیت که جملگی تمام و کمال پرداخته شدهاند.
کلیدر که «سرنوشت تراژدیک رعیتهای ایرانی و قبایل چادرنشین را در دورهای که سیاست زور حاکم است به تصویر میکشد» بر اساس حوادث واقعی نگاشته شده و به شرح سختیها و رنجهایی روا رفته بر خانوادهٔ کَلمیشی میپردازد.[۳۹] کلیدر را میتوان نقطهٔ اوج رشته آثار پیشین دولتآبادی به حساب آورد، که اغلب آنان داستانهایی کوتاه دربارهٔ مردم زجرکشیده و رنجور دهات خراسان است.[۴۰] مفسرین، کلیدر را نقطهٔ عطفی در تاریخ ادبیات مدرن فارسی میدانند؛ بدان حد که یکی از مفسرین، کلیدر را «حماسهٔ زوال» میخواند. زوال کلنل[ویرایش] روی جلد کتاب به زبان انگلیسی، ترجمه تام پتردیل نوشتار اصلی: زوال کلنل
زوال کلنل اثری دیگری از محمود دولتآبادی است که در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۸۰ میلادی به زبان فارسی نوشته شد،[۴۱] اما برای نخستینبار در سال۲۰۰۹ میلادی، توسط ناشر سوئیسی به زبان آلمانی منتشر شد.[۴۲] رمان زوال کلنل سرگذشت افسری وطندوست[۴۳] در ارتش شاهنشاهی ایران است که زندگی او و خانوادهاش در مقطع انقلاب ۱۳۵۷ ایران مرور میشود. داستان رمان تنها در یک شبانهروز میگذرد، اما در بازگشت به گذشته مرور و تأملی عمیق در حوادث تاریخ سده اخیر ایران و تلاش مردم در رسیدن به راه جامعهای مدرن و پیشرفته را منعکس میکند.[۴۴]نشر چشمه در سال ۱۳۸۷ خورشیدی، اقدام به درخواست مجوز نشر برای این رمان کرد، ولی مقامهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از صدور مجوز خودداری کردند.[۴۵]
در اواخر بهمنماه ۱۳۹۲، خبرهایی در برخی نشریات ایران منتشر شد مبنی بر آنکه «سرانجام چاپ و انتشار کتاب زوال کلنل از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز گرفت».[۴۶]
نهایتاً در تاریخ ۳۰ بهمن ۱۳۹۲، وزارت ارشاد ضمن تکذیب انتشار کتاب زوال کُلنل اعلام کرد که «تاکنون مجوزی در این خصوص از سوی اداره کل کتاب و توسعه کتابخوانی صادر نشده است».[۴۷][۴۸]
در تابستان ۱۳۹۳، نویسنده کتاب، خبر از انتشار و توزیع نسخه جعلی این کتاب توسط سودجویان بازار کتاب داد. محمود دولتآبادی اعلام کرد که کتاب منتشرشده در کتابفروشیها، نسخه ترجمهشده از روی نسخه آلمانی کتاب است و نحوه ترجمه آن، کاملاً با ادبیات شناختهشده از جانب وی، قابل تمییز دادن است. او از طرح شکایت علیه انتشارات نشر گردون که ناشر این نسخه جعلی بوده است، خبر داد.[۴۹] اقتباس از آثار دولتآبادی[ویرایش]
چندین فیلم بر اساس داستانها و فیلمنامههای دولتآبادی ساخته شدهاند. دولتآبادی داستان آوسنه باباسبحان را به مسعود کیمیایی فروخت و او فیلم خاک را بر اساس آن ساخت، سپس دولتآبادی نقدی بر فیلم خاک با عنوان (بابا سبحان در خاک) نوشت، دولتآبادی مدعیست که کیمیایی به داستان وفادار نبوده است. دولتآبادی در مصاحبهای عنوان کرده: نمایشنامهای نوشته بودم به نام تنگنا، وقتی به زندان افتادم این نمایشنامه بدون اجازه من، به فیلم برگردانده شد؛ و نامش شد گوزنها آن هم بیهیچ اشارهای به نمایشنامه و نویسندهاش. از زندان که درآمدم فیلم را دیدم. موضوع، فضا و پرسوناژها همه از نمایشنامه (تنگنا) برداشته شده بود. از میان آن همه دوست مطبوعاتی، فقط به محمدرضا اصلانی گفتم: «آیا همچون اتفاقی را متوجه نشدید؟ چرا چیزی نگفتید؟ نپرسیدید داستان آن از کجا آمده است؟» دولتآبادی میگوید: گمانم سال ۵۶ بود که به درخواست محمدحسین پرتوی، برادر نصرت پرتوی، همسر عباس جوانمرد و دوست و همکار دوره تئاتر، طرح سریالی را برای تلویزیون ملی ایران نوشتم. با عنوان (سربداران)، پیش از من گویا به سراغ بهرام بیضایی رفته بودند که نتیجهای نگرفته بودند. چند نفری هم در آن فاصله طرحهایی نوشته بودند که هیچیک مطلوب تلویزیون نبودند. تا اینکه طرح من آماده و فصل اول نوشته شد. محمدحسین پرتوی به واسطه خواهرش (نصرت)، که قول داده بود مراعات امانتداری را بکند. نسخه زیراکسی فیلمنامه را با خود به تلویزیون برد، بیهیچ قرارداد یا پیش پرداختی، مدتها گذشت، بالاخره خبر آوردند که تلویزیون با این موضوع که دولتآبادی سربداران را بنویسد مخالف است؛ و موضوع مسکوت گذاشته شد تا سال ۵۸. حالا انقلاب شده بود و تلویزیون ملی ایران به تلویزیون جمهوریاسلامی ایران تغییر نام داده بود. بار دیگر محمدحسین پرتوی پیدایش شد و این بار گفت: قرار است سربداران ساخته شود. کارگردانش را هم گذاشتهاند محمدعلی نجفی. از من دعوت کرد به دفتری در خیابان بلوار کشاورز (الیزابت سابق) رفتم. ملاقات و چای و گفتگو. بعدها خبردار شدم که به آقای نجفی هم گفتهاند فلانی، یعنی من، نباید سربداران را بنویسد. من به کار خود بازگشتم و سربداران به راه خود رفت و نتیجه آنکه دستنوشته من در کتاب جمعه چاپ شد و نویسنده سریال (شهر من شیراز) که پیش از انقلاب از تلویزیون پخش میشد نویسنده فیلمنامه سربداران شد. از آن زمان دیگر از محمدحسین پرتوی خبری نشد. به نظرم رسید بخش اول فیلمنامه سربداران را منتشر کنم. آن را برای کتاب جمعه فرستادم. به پیغام آقای احمد شاملو که خواسته بود با آن هفتهنامه کار کنم. به گفته دولتآبادی: سال ۵۹ بود که یک روز داریوش فرهنگ به اتفاق همسرش سوسن تسلیمی به خانه من آمدند. به توصیه بیضایی از من خواست فیلمنامهای بر اساس طرحی که به بیان وی در گذشته به شکل واقعی رخ داده بود بنویسم. در دهات کرمان مردی روستایی اتوبوسی میخرد و یک دهاتی دیگر در رقابت با او اتوبوسی دیگر میخرد. بنا میشود این موضوع بشود دستمایه فیلمنامه (اتوبوس) که من آن را نوشتم. فیلمنامه را داریوش فرهنگ به مدیر شبکه دوم تلویزیون داد، آقای حسن جلایر، ایشان خواند و فیلمنامه را پسندید و حتی پیشپرداخت هم به من دادند، بعد فیلمنامه را به شبکه یک تلویزیون دادند، در آنجا بار دیگر با نام من مخالفت شد. این را داریوش فرهنگ تلفنی به من خبر داد. با این خبر گمان کردم این فیلمنامه هم میرود کنار (گاوارهبان) و سربداران، اما چند ماه بعد مطلع شدم فیلمی با همین نام، (اتوبوس)، در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمده است که فیلمنامهنویس آن دیگری است! به آن فیلم چند جایزه سیمرغ دادند. اما من تا ۷۲ ساعت دچار سردرد بودم. دولتآبادی میگوید: هنگامی که محمدحسین پرتوی برای سربداران به منزل ما میآمد، علی ژکان هم مدام همراه او بود. سالها بعد فیلمی با سرمایه بنیاد سینمایی فارابی ساخته شد به کارگردانی علی ژکان به نام مادیان، فیلمنامهاش را خودش نوشته بود. بیهیچ اشارهای به اقتباس آن، او خودش را شاگرد من میدانست و به این شاگردی میبالید. بیهیچ اجازهای نیمه دوم کتاب جای خالی سلوچ را به فیلم برگردانده بود. شکایت کردم به وزارت ارشاد، او معترف شد که این کار را کرده است؛ و اجازه خواست جبران کند و غرامت بپردازد. از آن تاریخ سالها گذشته است و دیگر هیچ خبری نشد. دولتآبادی مدعیست: حمید سمندریان هم از روی طرح فیلمنامه (هیولا) ی من که به درخواست خودش نوشته بودم فیلمی ساخت با نام (همه آرزوی زمین)، که در تیتراژ آن هیچ اشارهای به من و حقوق من نکرد. نه اجازه گرفت و نه حرفی زد. دولتآبادی برای ناصر تقوایی هم به خواست خودش یک طرح نوشته بر اساس (جای خالی سلوچ) که در اختیارش گذاشته، اما این فیلمنامه ساخته نشد. برای داریوش مهرجویی هم به درخواست خودش براساس آن متنی که در مجله لایف منتشر کرده بود با عنوان (صلح و جنگ، پایان کابوس) طرح فیلمنامهای نوشته که آن را هم به مهرجویی دادهاست، اما این فیلمنامه ساخته نشد.[۵۰] فیلم زمستان است به کارگردانی رفیع پیتز بر اساس داستان سفر محمود دولتآبادی ساخته شده است.[۵۱] ترجمه آثار دولتآبادی[ویرایش]
اکثر داستانهای کوتاه، بلند و رمانهای دولتآبادی توسط مترجمهای ایرانی و غیرایرانی به زبانهای دیگر برگردانده شدهاند. رمان کلیدر توسط زیگرید لطفی به زبان آلمانی ترجمه شده است، همچنین این رمان به زبان کردی نیز ترجمه شده است. رمان جای خالی سلوچ به زبانهای: انگلیسی توسط کامران رستگار، آلمانی توسط زیگرید لطفی، ایتالیایی توسط آنا ونسن، فرانسوی توسط مریم عسگری، عربی توسط سلیم عبدالامیر حمدان، کردی، و هلندی ترجمه شده است. در حالی که رمان زوال کلنل در ایران اجازه نشر نیافته است، در خارج از کشور به زبانهای دیگر برگردانده شده است، این رمان ابتدا توسط ناشری سویسی به زبان آلمانی ترجمه شد، عبری، انگلیسی، نروژی، دیگر زبانهایی میباشند که زوال کلنل به آنها برگردانده شده است. بهمن نیرومند، نویسنده و مترجمیست که برخی از آثار دولتآبادی را به زبان آلمانی ترجمه کرده است. تورج رهنما هم در زمره مترجمان آثار دولتآبادی قرار دارد او داستان گاوارهبان را به آلمانی برگردانده. داستان سفر و جای خالی سلوچ توسط سلیم عبدالامیر حمدان به زبان عربی ترجمه شدهاند. همچنین داستان آهوی بخت من گزل به زبان سوئدی، ادبار به انگلیسی، هجرت سلیمان به چینی و مرد به فرانسوی ترجمه شدهاند. نظر دیگران دربارهٔ دولتآبادی و آثارش[ویرایش] به نوشتهٔ کامران تلطف، آثار محمود دولتآبادی نمونههای بارزی از گرایش ادبیات متعهد به کمکردن شکاف موجود بین ادراکهای گوناگون از مفهوم انقلاب است. داستانهای کوتاه و رمانهای او اوضاع و احوال طبقات ستمدیده، بهویژه دهقانان و کارگران روستایی را به تصویر میکشد. شخصیتهایی که او میآفریند، فارغ از گرایشهای مذهبیشان، قربانی شرایط اجتماعی جامعه هستند. ویژگیهای طبقاتی تمامی شخصیتهای او مطابق با مدلهای مارکسیستی از جامعهٔ طبقاتی و ماتریالیسم تاریخی میباشند. او نخبگان و بورژوازیها، دهقانان، پرولتاریا، و روشنفکران را مطابق با تعاریف کلاسیک و متعارفشان نمایش میدهد و اما در این امر بهاندازهٔ کافی واقعگرایانه عمل میکند تا اگر نیاز بود شخصیتهای معینی را مذهبی جلوه دهد. به عقیدهٔ تلطف، کلیدر که زندگی و مبارزهٔ طبقاتی در خراسان را به تصویر میکشد، نمونهٔ اعلای نگرش دولتآبادی به ادبیات متعهد است. در کلیدر دهقانان، خردهبورژوازیهای شهری، و روشنفکران، چه مسلمان چه نامسلمان، در مبارزه علیه اربابان و سرمایهداران و نیروهای ستمگر حامی آنان با یکدیگر متحد میشوند. دولتآبادی تمامی این شخصیتها را مطابق با طبقهٔ اجتماعیشان و جایگاهشان در رابطه با مسائل سیاسی اجتماعی ترسیم میکند.[۵۲]به نوشتهٔ تلطف، حتی از آنجایی که داستان در دههٔ ۵۰ نوشته شدهاست اهمیت سیاسی بیشتری پیدا میکند. دولتآبادی همچون برخی دیگر از روشنفکران خواهان تغییر در نظام سیاسی از طریق عمل بود. اگر آنها به خاطر وجود شرایط شدید مستبدانه در جامعه، نمیتوانستند آزادانه دربارهٔ ماهیت اقدامهای لازم برای ایجاد تغییر به بحث بنشینند، اما میتوانستند در افسانهها و آثارشان به این قبیل موضوعات بپردازند. وقتی که دولتآبادی گلمحمد را در نقش یک یاغی مسلح ترسیم میکند، خود در اندیشهٔ یک مبارزهٔ مسلحانه در جامعهٔ واقعی است. در کلیدر گروهی سی نفره طی سلسله نبردهایی موفق میشوند برای مدتی دشمن را از پای درآورده، باعث شوند که تعداد زیادی از دهقانان و کارگران به نهضت گلمحمد بپیوندند. نهضت گلمحمد از پشتیبانی گروههای انقلابی شهری متشکل از کارگران و دانشآموزان به رهبری اکبر آهنگر برخوردار میشود و این همان چیزی است که گروههای انقلابی چپگرا در اواخر دههٔ ۴۰ و دههٔ ۵۰ آرزویش را داشتند.[۵۳]اسلام به عنوان یک الگووارهٔ سیاسی و یا یک نیروی ایدئولوژیک، نقشی مثبت و یا منفی در کلیدر بازی نمیکند. اگرچه ادراک سیاسی دولتآبادی با نوشتههای کلاسیک مارکس هماهنگ است و هر دو اقتصاد، نه مذهب، را نیرومحرکهٔ رفتارها و اقدامات اجتماعی میدانند اما او با اسلام سر ستیز ندارد. اعتقادات او دقیقاً منطبق بر تحلیل طبقهٔ انقلابی چپگرا در عصر خویش بود که افراد مذهبی را نیروهایی بالقوه برای ایفای نقش در انقلاب میدیدند و به پیوستن آنها به نهضت مردمی برای براندازی طبقهٔ حاکم امید بسته بودند؛ بنابراین دولتآبادی در کسوت نویسندهٔ ادبیات متعهد، از مخالفت آشکار با اسلام و یا حتی بحث در این باره خودداری کردهاست. در آثار او شخصیتها مذهبی هستند اما اعتقادات مذهبیشان تنها در ارتباط با خدا و ائمهٔ اطهارشان نمود پیدا میکند.[۵۴]به نوشتهٔ تلطف، فعالان ادبی به عنوان جزئی از جامعهٔ بزرگتر مخالف شاه، در قبال پیش بردن جنبش مسلمانان ستمکش احساس مسئولیت میکردند. آنان به ارتباط عمیق شهادت و نمونهٔ اعلای آن، یعنی واقعهٔ کربلا، پی بردند. گذشته از آن در رمانهای سوسیالیستی، قهرمانان داستان آنچنان به جنبش مورد علاقهشان اعتقاد قلبی دارند که از شهادت در راه آن هیچ ابایی ندارند. وقایع تاریخی کربلا مفهوم شهادت را در اندیشهٔ سیاسی شیعه تقویت کرده و به آن قداست و وجههای الهی بخشیده بود. فلذا هم فعالان سیاسی سکولار و هم نویسندگان زبان فارسی مدرن، از مفهوم شهادت و حتی از ذکر درگذشت حسین بن علی برای برانگیختن احساس گناه و شورش عمومی استفاده کردهاند. در صحنهٔ پایانی کلیدر نیز نیروهای حکومتی، گلمحمد و اکثر همراهان کلیدیاش را قتلعام میکنند، درست مشابه شهادت حسین بن علی و اکثر اعضای خانوادهاش در صحرای کربلا. دولتآبادی از این تشابه برای برانگیختن احساسات خصومتآمیز مردم نسبت به حکومت بهره بردهاست. همانطور که در تعزیهها و مجالس روضهخوانی، شهادت حسین نقطهٔ اوج ماجرا را شکل میدهد، کلیدر نیز در مرحلهٔ کشتار به اوج خود میرسد. افزون بر این، رمان در تلاش برای رساندن دو پیام است: اول اینکه اگرچه مبارزهٔ مسلحانهٔ گلمحمد با شکست مواجه شد، اما آرمانهایش، روحش، و جنبشش برای گسترش عدالت همچنان باقی ماند، درست همانطور که آرمانهای حسین بن علی و جنبشش ادامه یافتند؛ دوم آنکه کلیدر به صورت ضمنی خودش را به عنوان جایگزینی برای داستان کربلا مطرح میکند. دولتآبادی به صورت غیر مستقیم و کاملاً ناخصومتبرانگیز در تلاش است تا با خلق کلیدر از اهمیت واقعهٔ کربلا بکاهد و در حافظهٔ خوانندگان معاصر جایگاهی ابدی برای کلیدر دستوپا کند.[۵۵] بسیاری از جنبههای رمان دولتآبادی تحسین منتقدین را برانگیخت. پیچیده به تصویر کشیدن شخصیتهای داستان که نقش حقیقی آنها از طریق ویژگیها و ظاهرشان آشکار میشود، توصیفات واضح و دقیق، توانایی فوقالعادهٔ دولتآبادی در تجسم بخشیدن به ویژگیهای فیزیکی، اجتماعی و سیاسی منطقه، خلق ریتمهای زبانی و اوجگیریهای تدریجی آن به منظور برجسته نمودن لحظههای دراماتیک داستان از نقاط قوت محمود دولتآبادی در خلق کلیدر به شمار میآیند.[۵۶]
مفسرین، کلیدر را نقطهٔ عطفی در تاریخ ادبیات مدرن فارسی میدانند؛ بدان حد که یکی از مفسرین، کلیدر را «حماسهٔ زوال» میخواند.[۵۷] هوشنگ گلشیری، داستاننویس برجسته، یکی از اولین منتقدان جلدهای آغازین کلیدر بود. گلشیری معتقد بود تکنیکهای سنتی داستانگویی شفاهی با احتیاجات و بایستههای ژانر رمانهمخوانی و سازگاری ندارد و بر این باور بود که کلیدر سیر قهقرایی را در تاریخ تکامل رماننویسی مدرن فارسی پیمودهاست.[۵۸] بهاالدین خرمشاهی در مخالفت با هوشنگ گلشیری مقالهای تحت عنوان (کلیدر و نیالودنش به رمان نو) به نگارش درآورد. بزرگ علوی اعتقاد داشت که رمان کلیدر اطناب دارد، او معتقد بود که قادر است کلیدر را در حجمی کمتر و در یک جلد اطنابزدایی و بازنوشت کند بهگونهای که خود دولتآبادی هم آن را بپسندد و از حاصل کار راضی باشد.[۵۹] محمدعلی جمالزاده در یکی از نامههایش به دولتآبادی مینویسد: من رمانهای زیادی خواندهام. از غربیها خیلی خواندم. تصور نمیکنم کسی به حّد دولتآبادی توانسته باشد اینچنین شاهکاری بیافریند. بر من مسلم است روزی قدر و قیمت (کلیدر) را خواهند دانست و به زبانهای زیادی ترجمه خواهد شد. روزی را میبینم که دولتآبادی عزیز ما جایزه نوبل را دریافت خواهد کرد. البته ممکن است منِ پیرمرد آن روز نباشم؛ ولی اطمینان دارم ترجمه کلیدر به زبانهای زنده دنیا، دولتآبادی را به جایزه ادبیات نوبل خواهد رساند. کلیدر برترین رمانی است که تاکنون خواندهام.[۶۰] به گفته داریوش شایگان: دولتآبادی مثل هر هنرمند راستینی، حساس، پراضطراب و مجروح از درد درون است، دولتآبادی بیشک یکی از بزرگترین رماننویسان ایران معاصر است. او برخلاف انوره دو بالزاک، پنجاه هزار فنجان قهوه ننوشید تا طی بیست سال و به بهای زندگیاش بزرگترین شاهکار ادبی قرن نوزدهم، یعنی کمدی انسانی، را خلق کند. دولتآبادی اما موفق شد در عرض پانزده سال و با گذر از نشیب و فرازهای بسیار، یکی از جذابترین و بزرگترین حماسههای روستایی ایران مدرن را بیافریند، کلیدر را. دولتآبادی اهل خراسان است، زادگاه پرآوازهٔ حکمت و ادب ایران. او، هم بزرگی این سرزمین را در خود متبلور ساخته است، هم زخمهای آن را.[۶۱] جمال میرصادقی عقیده دارد، زبان روایی کلیدر که با وام گرفتن از واژگان کلاسیک تاریخ بیهقی آراسته شده با وجود زیباییهای زبانی «اغلب با موضوعهای ساده و مضامین روستایی داستان هماهنگی ندارد».[۶۲] علیاشرف درویشیان از محمود دولتآبادی به عنوان بنیانگذار ادبیات بومی نام برده است.[۶۳] جواد مجابی: دولتآبادی نماد شرف قلم است، او نماد شرف در مملکت ماست، او نویسندهای مستقل و آزاداندیش است کهشان قلم را حفظ کرده است.[۶۴] مهشید امیرشاهی، رماننویس مشهور، پیکان تیز انتقادهایش را به سوی تحسینشدهترین جنبهٔ رمان، یعنی زبان آن نشانه گرفتهاست و از نادرست بودن دستورهای زبانی، تلفظها و املای واژگان کلیدر انتقاد میکند. استفاده از اصطلاحات انگلیسی و فرانسوی توسط شخصیتهای رمان که دایرهٔ واژگانشان احتمالاً خالی از آن وامواژههاست و حتی نابهنگامیهای زبانی از دیگر انتقادات امیرشاهی نسبت به اثر تحسینشدهٔ کلیدر است.[۶۵] محمد قوچانی، سردبیر ماهنامه مهرنامه دربارهٔ او میگوید: «خُشکم زد وقتی گفت: «آخر من روشنفکر نیستم؛ اهل فکرم»! این را محمود دولتآبادی گفت؛ بزرگترین -و دست کم - مشهورترین نویسنده روشنفکر(؟) زندهٔ ایران امروز در برابر پرسش من که حرفهایش را در گفتوگو به عیار سنت روشنفکری (چپ/ایرانی) شگفتانگیز خواندم».[۶۶] جوایز و افتخارات[ویرایش] نشان شوالیه هنر و ادب فرانسه ۲۰۱۴ برنده جایزهٔ ادبی یان میخالسکی سوییس ۲۰۱۳ ترجمه انگلیسی رمان کُلنل، با ترجمه تام پتردیل، نامزد جایزه بهترین کتاب ترجمه در آمریکا ۲۰۱۳[۶۷] برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲ نامزد دریافت جایزه مَن بوکر آسیا در جشنواره کتاب سنگاپور ۲۰۱۱ نامزد دریافت جایزه ادبی آسیایی، برای رمان زوال کلنل ۲۰۱۱[۶۸] دریافت جایزهٔ ادبیات بینالمللی خانهٔ فرهنگهای جهان برلین ۲۰۰۹[۶۹] برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰ دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دورهٔ جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲ برنده لوح زرین بیست سال داستاننویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶ خانه محمود دولتآبادی[ویرایش]
خانه پدری محمود دولتآبادی که در روستای دولتآباد شهرستان سبزوار قرار دارد، با نام خانه محمود دولتآبادی در تاریخ در تاریخ ۷ مرداد ۱۳۸۲ با شمارهٔ ثبت ۹۳۲۰ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. قدمت این اثر مربوط به دوره پهلوی میباشد.[۷۰] تمبر یادبود محمود دولتآبادی[ویرایش]
از تمبر یادبود محمود دولتآبادی همزمان با هفتاد و چهارمین سالگرد تولدش با عنوان (آقای رمان ایران) در زادگاهش سبزوار، رونمایی شد. در این مراسم ضمن چند سخنرانی، برنامه هنری کلیدرخوانی توسط سه نفر از هنرمندان سبزوار برگزار شد.[۷۱] فعالیت سیاسی[ویرایش] از چپ جمیله کدیور، محمود دولتآبادی،محمدعلی سپانلو و علی افشاری در دادگاه کنفرانس برلین دولتآبادی قبل از انقلاب ۵۷ به دلایل سیاسی چند مرتبه دستگیر و روانه زندان شد. وی در صحنه سیاسی کشور هم فعال است و دارای گرایشهای اصلاح طلبانه است. دولتآبادی از جمله افراد شرکت کننده در کنفرانس برلین بوده. وی در جریان انتخابات سال ۱۳۸۸ به حمایت از میرحسین موسوی پرداخت.[۷۲] وی در سخنانی که در ماهنامه مهرنامه چاپ شد و به گفته محمد قوچانی موج هجمهها و حملهها را برای او پس از انتشار و روی گیشه آمدن این نشریه به همراه داشت گفت: «اتفاقاً من هم قاسم سلیمانی و امثال او را میپسندم در جای خود و همینطور آقای ظریف و امثال او را. به همین روشنی هم این حرف را چاپ کنید. او و امثال او باید سر جای خودشان بایستند و نگذارند مردم کُشان وارد کشور ایران شوند و این دیگران هم سر جای خودشان و از طُرُق دیگر بگویند و بکوشند که این مردم کُشان را باید جمع کرد! باز هم سعدی گفت «جهان مانند خط و خال است و ابرو/که هر چیزی به جای خویش نیکوست» ... هر انسانی با هر ظرفیتی برای کشور خودش لازم است و این دیدی خارج از تعصب است.»[۷۳] کتابشناسی[ویرایش] کتابشناسی نام کتاب موضوع سال انتشار انتشارات ترجمه و مترجم توضیحات ته شب داستان کوتاه ۱۳۴۱ چاپ در مجله آناهیتا سفر داستان بلند ۱۳۴۷ انتشارات گلشاییانتشارات نگاه آلمانی (بهمن نیرومند)،عربی (سلیم عبدالامیر حمدان) دولتآبادی نگارش این داستان را در سال ۱۳۴۵ انجام داده و در سال ۱۳۵۲ مورد بازنویسی قرار داده است. آوسنه بابا سبحان داستان بلند ۱۳۴۷ سازمان تدارک و نشرپیوندشبگیرنگاه آلمانی (بهمن نیرومند) لایههای بیابانی مجموعه داستان ۱۳۴۷ انتشارات پیوند ادبار (انگلیسی) شامل داستانهای سایههای خسته، ادبار، بند، پای گلدسته امامزاده شعیب، هجرت سلیمان و بیابانی. تنگنا نمایشنامه ۱۳۴۹ انتشارات رزانتشارات پیوند گاواربان داستان بلند ۱۳۵۰ انتشارات صدای معاصرانتشارات نگاه آلمانی (تورج رهنما) هجرت سلیمان داستان کوتاه ۱۳۵۱ انتشارات کتیبه هجرت سلیمان (چینی)مرد (فرانسوی) شامل داستانهای هجرت سلیمان و مرد باشبیرو داستان بلند ۱۳۵۱ انتشارات گلشاییانتشارات صدای معاصر عقیل، عقیل داستان بلند ۱۳۵۱ انتشارات مرز و بوم از خم چنبر داستان بلند ۱۳۵۶ انتشارات پیوند دیدار بلوچ سفرنامه ۱۳۵۶ شبگیرپیوند کلیدر رمان ۱۳۵۷ نشر پارسیانتشارات فرهنگ معاصر آلمانی (زیگرید لطفی)کردی (امین گردیگلانی) ده جلد جای خالی سلوچ رمان ۱۳۵۸ انتشارات آگاهنشر نوفرهنگ معاصرنشر چشمه انگلیسی(کامران رستگار)فرانسوی (مریم عسگری)آلمانی (زیگرید لطفی)ایتالیایی (آنا ونسن)عربی (سلیم عبدالامیر حمدان)کردیهلندی رمانی رئالیستی است که دولتآبادی بلافاصله پس از آزادی از زندان ساواک و طی ۷۰ روز نوشته است. دولتآبادی داستان آن را به هنگامی که دورهٔ سه سالهٔ حبس را میگذراند در ذهنش پرورانده بود.[۲] ققنوس نمایشنامه ۱۳۶۱ نشر چشمه آهوی بخت من گزل داستان کوتاه ۱۳۶۸ نشر چشمه سوئدی کارنامه سپنج مجموعه داستان ۱۳۶۸ انتشارات بزرگمهرنشر چشمه ما نیز مردمی هستیم گفتگو (مصاحبه) ۱۳۶۸ روزگار سپریشده مردم سالخورده رمان ۱۳۶۹ فرهنگ معاصرنشر چشمه این مجموعه سه جلدی به ترتیب با نامهای: کتاب اول (اقلیم باد)، کتاب دوم (برزخ خس) و کتاب سوم (پایان جغد) از سال ۱۳۶۹ به بعد توسط انتشارات چشمه و فرهنگ معاصر منتشر شدند. اتوبوس فیلمنامه ۱۳۷۲ فرهنگ معاصرنشر چشمه آن مادیان سرخیال انتشارات نگاه قطره محال اندیش نشر چشمه سلوک رمان ۱۳۸۲ فرهنگ معاصرنشر چشمه روز و شب یوسف داستان بلند ۱۳۸۳ انتشارات نگاه طریق بسمل شدن رمان اجازه نشر پیدا نکرده است.[۷۴] گلدستهها و سایهها ۱۳۸۴ انتشارات نگاه زوال کلنل رمان ۱۳۸۸ انتشارات خارج از ایران انگلیسی (تام پتردال)آلمانی (بهمن نیرومند)عبری (مژگان نوی)نروژی در داخل ایران اجازه نشر پیدا نکرده است. (نوشتهشده در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۸۰ میلادی) نون نوشتن مجموعه یادداشتهای شخصی ۱۳۸۸ نشر چشمه میم و آن دیگران مجموعه یادداشت دربارهٔ دیگران ۱۳۹۱ نشر چشمه شامل بیست و سه یادداشت است از دولتآبادی دربارهٔ همنسلان و پیشینیان خودش وزیری امیر حسنک رمان اانتشارات فیروزی تا سر زلف عروسان سخن گزیدهای از شاهکارهای نثر کلاسیک فارسی ۱۳۹۴ نشر چشمه قطعههایی از متون نثر کلاسیک فارسی عمدتاً بین قرن چهارم هجری شمسی تا دوازدهم پانویس[ویرایش] پرش به بالا↑
کلیدر رمانی در ستایش کار و زندگی و طبیعت، رمانی حماسی از شجاعت و مردانگی، که خود دولتآبادی بارها گفتهاست «دیگر گمان نکنم که نیرو و قدرت و دل و دماغم اجازه بدهد که کاری کاملتر از کلیدر بکنم. کلیدر از جهت کمی و کیفی، کاملترین کاری است که من تصور میکردهام که بتوانم و شاید بشود گفت. در برخی جهات از تصور خودم هم زیادتر است.» رمان کلیدر با ۲٬۸۳۶ صفحه بزرگترین[۳۸] رمان فارسی است که ده جلد و پنج مجلد قطور به چاپ رسیدهاست. با توجه به حجم بالای این کتاب که بالغ بر سه هزار صفحهاست اما متن آن طوری توسط دولتآبادی به نگارش درآمده که از شدت جذابیت و گیرایی خواننده متوجه تورق نمیشود. شخصیت اول این رمان شخصی به نام (گلمحمد) است. داستان کلیدر پیرامون زندگی گلمحمد است. کلیدر، یک رمان عظیم روستایی است در ۱۰ جلد و بالغ بر ۳ هزار صفحه که او بیش از ۱۵ سال عمرش را صرف نگارش آن کردهاست و حجیمترین رمان فارسی به شمار میرود؛ البته گمان نمیرود که دوباره چنین حادثههایی تکرار شود، با زبانی فخیم و حماسی و بیش از شصت شخصیت که جملگی تمام و کمال پرداخته شدهاند.
کلیدر که «سرنوشت تراژدیک رعیتهای ایرانی و قبایل چادرنشین را در دورهای که سیاست زور حاکم است به تصویر میکشد» بر اساس حوادث واقعی نگاشته شده و به شرح سختیها و رنجهایی روا رفته بر خانوادهٔ کَلمیشی میپردازد.[۳۹] کلیدر را میتوان نقطهٔ اوج رشته آثار پیشین دولتآبادی به حساب آورد، که اغلب آنان داستانهایی کوتاه دربارهٔ مردم زجرکشیده و رنجور دهات خراسان است.[۴۰] مفسرین، کلیدر را نقطهٔ عطفی در تاریخ ادبیات مدرن فارسی میدانند؛ بدان حد که یکی از مفسرین، کلیدر را «حماسهٔ زوال» میخواند. زوال کلنل[ویرایش] روی جلد کتاب به زبان انگلیسی، ترجمه تام پتردیل نوشتار اصلی: زوال کلنل
زوال کلنل اثری دیگری از محمود دولتآبادی است که در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۸۰ میلادی به زبان فارسی نوشته شد،[۴۱] اما برای نخستینبار در سال۲۰۰۹ میلادی، توسط ناشر سوئیسی به زبان آلمانی منتشر شد.[۴۲] رمان زوال کلنل سرگذشت افسری وطندوست[۴۳] در ارتش شاهنشاهی ایران است که زندگی او و خانوادهاش در مقطع انقلاب ۱۳۵۷ ایران مرور میشود. داستان رمان تنها در یک شبانهروز میگذرد، اما در بازگشت به گذشته مرور و تأملی عمیق در حوادث تاریخ سده اخیر ایران و تلاش مردم در رسیدن به راه جامعهای مدرن و پیشرفته را منعکس میکند.[۴۴]نشر چشمه در سال ۱۳۸۷ خورشیدی، اقدام به درخواست مجوز نشر برای این رمان کرد، ولی مقامهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از صدور مجوز خودداری کردند.[۴۵]
در اواخر بهمنماه ۱۳۹۲، خبرهایی در برخی نشریات ایران منتشر شد مبنی بر آنکه «سرانجام چاپ و انتشار کتاب زوال کلنل از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز گرفت».[۴۶]
نهایتاً در تاریخ ۳۰ بهمن ۱۳۹۲، وزارت ارشاد ضمن تکذیب انتشار کتاب زوال کُلنل اعلام کرد که «تاکنون مجوزی در این خصوص از سوی اداره کل کتاب و توسعه کتابخوانی صادر نشده است».[۴۷][۴۸]
در تابستان ۱۳۹۳، نویسنده کتاب، خبر از انتشار و توزیع نسخه جعلی این کتاب توسط سودجویان بازار کتاب داد. محمود دولتآبادی اعلام کرد که کتاب منتشرشده در کتابفروشیها، نسخه ترجمهشده از روی نسخه آلمانی کتاب است و نحوه ترجمه آن، کاملاً با ادبیات شناختهشده از جانب وی، قابل تمییز دادن است. او از طرح شکایت علیه انتشارات نشر گردون که ناشر این نسخه جعلی بوده است، خبر داد.[۴۹] اقتباس از آثار دولتآبادی[ویرایش]
چندین فیلم بر اساس داستانها و فیلمنامههای دولتآبادی ساخته شدهاند. دولتآبادی داستان آوسنه باباسبحان را به مسعود کیمیایی فروخت و او فیلم خاک را بر اساس آن ساخت، سپس دولتآبادی نقدی بر فیلم خاک با عنوان (بابا سبحان در خاک) نوشت، دولتآبادی مدعیست که کیمیایی به داستان وفادار نبوده است. دولتآبادی در مصاحبهای عنوان کرده: نمایشنامهای نوشته بودم به نام تنگنا، وقتی به زندان افتادم این نمایشنامه بدون اجازه من، به فیلم برگردانده شد؛ و نامش شد گوزنها آن هم بیهیچ اشارهای به نمایشنامه و نویسندهاش. از زندان که درآمدم فیلم را دیدم. موضوع، فضا و پرسوناژها همه از نمایشنامه (تنگنا) برداشته شده بود. از میان آن همه دوست مطبوعاتی، فقط به محمدرضا اصلانی گفتم: «آیا همچون اتفاقی را متوجه نشدید؟ چرا چیزی نگفتید؟ نپرسیدید داستان آن از کجا آمده است؟» دولتآبادی میگوید: گمانم سال ۵۶ بود که به درخواست محمدحسین پرتوی، برادر نصرت پرتوی، همسر عباس جوانمرد و دوست و همکار دوره تئاتر، طرح سریالی را برای تلویزیون ملی ایران نوشتم. با عنوان (سربداران)، پیش از من گویا به سراغ بهرام بیضایی رفته بودند که نتیجهای نگرفته بودند. چند نفری هم در آن فاصله طرحهایی نوشته بودند که هیچیک مطلوب تلویزیون نبودند. تا اینکه طرح من آماده و فصل اول نوشته شد. محمدحسین پرتوی به واسطه خواهرش (نصرت)، که قول داده بود مراعات امانتداری را بکند. نسخه زیراکسی فیلمنامه را با خود به تلویزیون برد، بیهیچ قرارداد یا پیش پرداختی، مدتها گذشت، بالاخره خبر آوردند که تلویزیون با این موضوع که دولتآبادی سربداران را بنویسد مخالف است؛ و موضوع مسکوت گذاشته شد تا سال ۵۸. حالا انقلاب شده بود و تلویزیون ملی ایران به تلویزیون جمهوریاسلامی ایران تغییر نام داده بود. بار دیگر محمدحسین پرتوی پیدایش شد و این بار گفت: قرار است سربداران ساخته شود. کارگردانش را هم گذاشتهاند محمدعلی نجفی. از من دعوت کرد به دفتری در خیابان بلوار کشاورز (الیزابت سابق) رفتم. ملاقات و چای و گفتگو. بعدها خبردار شدم که به آقای نجفی هم گفتهاند فلانی، یعنی من، نباید سربداران را بنویسد. من به کار خود بازگشتم و سربداران به راه خود رفت و نتیجه آنکه دستنوشته من در کتاب جمعه چاپ شد و نویسنده سریال (شهر من شیراز) که پیش از انقلاب از تلویزیون پخش میشد نویسنده فیلمنامه سربداران شد. از آن زمان دیگر از محمدحسین پرتوی خبری نشد. به نظرم رسید بخش اول فیلمنامه سربداران را منتشر کنم. آن را برای کتاب جمعه فرستادم. به پیغام آقای احمد شاملو که خواسته بود با آن هفتهنامه کار کنم. به گفته دولتآبادی: سال ۵۹ بود که یک روز داریوش فرهنگ به اتفاق همسرش سوسن تسلیمی به خانه من آمدند. به توصیه بیضایی از من خواست فیلمنامهای بر اساس طرحی که به بیان وی در گذشته به شکل واقعی رخ داده بود بنویسم. در دهات کرمان مردی روستایی اتوبوسی میخرد و یک دهاتی دیگر در رقابت با او اتوبوسی دیگر میخرد. بنا میشود این موضوع بشود دستمایه فیلمنامه (اتوبوس) که من آن را نوشتم. فیلمنامه را داریوش فرهنگ به مدیر شبکه دوم تلویزیون داد، آقای حسن جلایر، ایشان خواند و فیلمنامه را پسندید و حتی پیشپرداخت هم به من دادند، بعد فیلمنامه را به شبکه یک تلویزیون دادند، در آنجا بار دیگر با نام من مخالفت شد. این را داریوش فرهنگ تلفنی به من خبر داد. با این خبر گمان کردم این فیلمنامه هم میرود کنار (گاوارهبان) و سربداران، اما چند ماه بعد مطلع شدم فیلمی با همین نام، (اتوبوس)، در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمده است که فیلمنامهنویس آن دیگری است! به آن فیلم چند جایزه سیمرغ دادند. اما من تا ۷۲ ساعت دچار سردرد بودم. دولتآبادی میگوید: هنگامی که محمدحسین پرتوی برای سربداران به منزل ما میآمد، علی ژکان هم مدام همراه او بود. سالها بعد فیلمی با سرمایه بنیاد سینمایی فارابی ساخته شد به کارگردانی علی ژکان به نام مادیان، فیلمنامهاش را خودش نوشته بود. بیهیچ اشارهای به اقتباس آن، او خودش را شاگرد من میدانست و به این شاگردی میبالید. بیهیچ اجازهای نیمه دوم کتاب جای خالی سلوچ را به فیلم برگردانده بود. شکایت کردم به وزارت ارشاد، او معترف شد که این کار را کرده است؛ و اجازه خواست جبران کند و غرامت بپردازد. از آن تاریخ سالها گذشته است و دیگر هیچ خبری نشد. دولتآبادی مدعیست: حمید سمندریان هم از روی طرح فیلمنامه (هیولا) ی من که به درخواست خودش نوشته بودم فیلمی ساخت با نام (همه آرزوی زمین)، که در تیتراژ آن هیچ اشارهای به من و حقوق من نکرد. نه اجازه گرفت و نه حرفی زد. دولتآبادی برای ناصر تقوایی هم به خواست خودش یک طرح نوشته بر اساس (جای خالی سلوچ) که در اختیارش گذاشته، اما این فیلمنامه ساخته نشد. برای داریوش مهرجویی هم به درخواست خودش براساس آن متنی که در مجله لایف منتشر کرده بود با عنوان (صلح و جنگ، پایان کابوس) طرح فیلمنامهای نوشته که آن را هم به مهرجویی دادهاست، اما این فیلمنامه ساخته نشد.[۵۰] فیلم زمستان است به کارگردانی رفیع پیتز بر اساس داستان سفر محمود دولتآبادی ساخته شده است.[۵۱] ترجمه آثار دولتآبادی[ویرایش]
اکثر داستانهای کوتاه، بلند و رمانهای دولتآبادی توسط مترجمهای ایرانی و غیرایرانی به زبانهای دیگر برگردانده شدهاند. رمان کلیدر توسط زیگرید لطفی به زبان آلمانی ترجمه شده است، همچنین این رمان به زبان کردی نیز ترجمه شده است. رمان جای خالی سلوچ به زبانهای: انگلیسی توسط کامران رستگار، آلمانی توسط زیگرید لطفی، ایتالیایی توسط آنا ونسن، فرانسوی توسط مریم عسگری، عربی توسط سلیم عبدالامیر حمدان، کردی، و هلندی ترجمه شده است. در حالی که رمان زوال کلنل در ایران اجازه نشر نیافته است، در خارج از کشور به زبانهای دیگر برگردانده شده است، این رمان ابتدا توسط ناشری سویسی به زبان آلمانی ترجمه شد، عبری، انگلیسی، نروژی، دیگر زبانهایی میباشند که زوال کلنل به آنها برگردانده شده است. بهمن نیرومند، نویسنده و مترجمیست که برخی از آثار دولتآبادی را به زبان آلمانی ترجمه کرده است. تورج رهنما هم در زمره مترجمان آثار دولتآبادی قرار دارد او داستان گاوارهبان را به آلمانی برگردانده. داستان سفر و جای خالی سلوچ توسط سلیم عبدالامیر حمدان به زبان عربی ترجمه شدهاند. همچنین داستان آهوی بخت من گزل به زبان سوئدی، ادبار به انگلیسی، هجرت سلیمان به چینی و مرد به فرانسوی ترجمه شدهاند. نظر دیگران دربارهٔ دولتآبادی و آثارش[ویرایش] به نوشتهٔ کامران تلطف، آثار محمود دولتآبادی نمونههای بارزی از گرایش ادبیات متعهد به کمکردن شکاف موجود بین ادراکهای گوناگون از مفهوم انقلاب است. داستانهای کوتاه و رمانهای او اوضاع و احوال طبقات ستمدیده، بهویژه دهقانان و کارگران روستایی را به تصویر میکشد. شخصیتهایی که او میآفریند، فارغ از گرایشهای مذهبیشان، قربانی شرایط اجتماعی جامعه هستند. ویژگیهای طبقاتی تمامی شخصیتهای او مطابق با مدلهای مارکسیستی از جامعهٔ طبقاتی و ماتریالیسم تاریخی میباشند. او نخبگان و بورژوازیها، دهقانان، پرولتاریا، و روشنفکران را مطابق با تعاریف کلاسیک و متعارفشان نمایش میدهد و اما در این امر بهاندازهٔ کافی واقعگرایانه عمل میکند تا اگر نیاز بود شخصیتهای معینی را مذهبی جلوه دهد. به عقیدهٔ تلطف، کلیدر که زندگی و مبارزهٔ طبقاتی در خراسان را به تصویر میکشد، نمونهٔ اعلای نگرش دولتآبادی به ادبیات متعهد است. در کلیدر دهقانان، خردهبورژوازیهای شهری، و روشنفکران، چه مسلمان چه نامسلمان، در مبارزه علیه اربابان و سرمایهداران و نیروهای ستمگر حامی آنان با یکدیگر متحد میشوند. دولتآبادی تمامی این شخصیتها را مطابق با طبقهٔ اجتماعیشان و جایگاهشان در رابطه با مسائل سیاسی اجتماعی ترسیم میکند.[۵۲]به نوشتهٔ تلطف، حتی از آنجایی که داستان در دههٔ ۵۰ نوشته شدهاست اهمیت سیاسی بیشتری پیدا میکند. دولتآبادی همچون برخی دیگر از روشنفکران خواهان تغییر در نظام سیاسی از طریق عمل بود. اگر آنها به خاطر وجود شرایط شدید مستبدانه در جامعه، نمیتوانستند آزادانه دربارهٔ ماهیت اقدامهای لازم برای ایجاد تغییر به بحث بنشینند، اما میتوانستند در افسانهها و آثارشان به این قبیل موضوعات بپردازند. وقتی که دولتآبادی گلمحمد را در نقش یک یاغی مسلح ترسیم میکند، خود در اندیشهٔ یک مبارزهٔ مسلحانه در جامعهٔ واقعی است. در کلیدر گروهی سی نفره طی سلسله نبردهایی موفق میشوند برای مدتی دشمن را از پای درآورده، باعث شوند که تعداد زیادی از دهقانان و کارگران به نهضت گلمحمد بپیوندند. نهضت گلمحمد از پشتیبانی گروههای انقلابی شهری متشکل از کارگران و دانشآموزان به رهبری اکبر آهنگر برخوردار میشود و این همان چیزی است که گروههای انقلابی چپگرا در اواخر دههٔ ۴۰ و دههٔ ۵۰ آرزویش را داشتند.[۵۳]اسلام به عنوان یک الگووارهٔ سیاسی و یا یک نیروی ایدئولوژیک، نقشی مثبت و یا منفی در کلیدر بازی نمیکند. اگرچه ادراک سیاسی دولتآبادی با نوشتههای کلاسیک مارکس هماهنگ است و هر دو اقتصاد، نه مذهب، را نیرومحرکهٔ رفتارها و اقدامات اجتماعی میدانند اما او با اسلام سر ستیز ندارد. اعتقادات او دقیقاً منطبق بر تحلیل طبقهٔ انقلابی چپگرا در عصر خویش بود که افراد مذهبی را نیروهایی بالقوه برای ایفای نقش در انقلاب میدیدند و به پیوستن آنها به نهضت مردمی برای براندازی طبقهٔ حاکم امید بسته بودند؛ بنابراین دولتآبادی در کسوت نویسندهٔ ادبیات متعهد، از مخالفت آشکار با اسلام و یا حتی بحث در این باره خودداری کردهاست. در آثار او شخصیتها مذهبی هستند اما اعتقادات مذهبیشان تنها در ارتباط با خدا و ائمهٔ اطهارشان نمود پیدا میکند.[۵۴]به نوشتهٔ تلطف، فعالان ادبی به عنوان جزئی از جامعهٔ بزرگتر مخالف شاه، در قبال پیش بردن جنبش مسلمانان ستمکش احساس مسئولیت میکردند. آنان به ارتباط عمیق شهادت و نمونهٔ اعلای آن، یعنی واقعهٔ کربلا، پی بردند. گذشته از آن در رمانهای سوسیالیستی، قهرمانان داستان آنچنان به جنبش مورد علاقهشان اعتقاد قلبی دارند که از شهادت در راه آن هیچ ابایی ندارند. وقایع تاریخی کربلا مفهوم شهادت را در اندیشهٔ سیاسی شیعه تقویت کرده و به آن قداست و وجههای الهی بخشیده بود. فلذا هم فعالان سیاسی سکولار و هم نویسندگان زبان فارسی مدرن، از مفهوم شهادت و حتی از ذکر درگذشت حسین بن علی برای برانگیختن احساس گناه و شورش عمومی استفاده کردهاند. در صحنهٔ پایانی کلیدر نیز نیروهای حکومتی، گلمحمد و اکثر همراهان کلیدیاش را قتلعام میکنند، درست مشابه شهادت حسین بن علی و اکثر اعضای خانوادهاش در صحرای کربلا. دولتآبادی از این تشابه برای برانگیختن احساسات خصومتآمیز مردم نسبت به حکومت بهره بردهاست. همانطور که در تعزیهها و مجالس روضهخوانی، شهادت حسین نقطهٔ اوج ماجرا را شکل میدهد، کلیدر نیز در مرحلهٔ کشتار به اوج خود میرسد. افزون بر این، رمان در تلاش برای رساندن دو پیام است: اول اینکه اگرچه مبارزهٔ مسلحانهٔ گلمحمد با شکست مواجه شد، اما آرمانهایش، روحش، و جنبشش برای گسترش عدالت همچنان باقی ماند، درست همانطور که آرمانهای حسین بن علی و جنبشش ادامه یافتند؛ دوم آنکه کلیدر به صورت ضمنی خودش را به عنوان جایگزینی برای داستان کربلا مطرح میکند. دولتآبادی به صورت غیر مستقیم و کاملاً ناخصومتبرانگیز در تلاش است تا با خلق کلیدر از اهمیت واقعهٔ کربلا بکاهد و در حافظهٔ خوانندگان معاصر جایگاهی ابدی برای کلیدر دستوپا کند.[۵۵] بسیاری از جنبههای رمان دولتآبادی تحسین منتقدین را برانگیخت. پیچیده به تصویر کشیدن شخصیتهای داستان که نقش حقیقی آنها از طریق ویژگیها و ظاهرشان آشکار میشود، توصیفات واضح و دقیق، توانایی فوقالعادهٔ دولتآبادی در تجسم بخشیدن به ویژگیهای فیزیکی، اجتماعی و سیاسی منطقه، خلق ریتمهای زبانی و اوجگیریهای تدریجی آن به منظور برجسته نمودن لحظههای دراماتیک داستان از نقاط قوت محمود دولتآبادی در خلق کلیدر به شمار میآیند.[۵۶]
مفسرین، کلیدر را نقطهٔ عطفی در تاریخ ادبیات مدرن فارسی میدانند؛ بدان حد که یکی از مفسرین، کلیدر را «حماسهٔ زوال» میخواند.[۵۷] هوشنگ گلشیری، داستاننویس برجسته، یکی از اولین منتقدان جلدهای آغازین کلیدر بود. گلشیری معتقد بود تکنیکهای سنتی داستانگویی شفاهی با احتیاجات و بایستههای ژانر رمانهمخوانی و سازگاری ندارد و بر این باور بود که کلیدر سیر قهقرایی را در تاریخ تکامل رماننویسی مدرن فارسی پیمودهاست.[۵۸] بهاالدین خرمشاهی در مخالفت با هوشنگ گلشیری مقالهای تحت عنوان (کلیدر و نیالودنش به رمان نو) به نگارش درآورد. بزرگ علوی اعتقاد داشت که رمان کلیدر اطناب دارد، او معتقد بود که قادر است کلیدر را در حجمی کمتر و در یک جلد اطنابزدایی و بازنوشت کند بهگونهای که خود دولتآبادی هم آن را بپسندد و از حاصل کار راضی باشد.[۵۹] محمدعلی جمالزاده در یکی از نامههایش به دولتآبادی مینویسد: من رمانهای زیادی خواندهام. از غربیها خیلی خواندم. تصور نمیکنم کسی به حّد دولتآبادی توانسته باشد اینچنین شاهکاری بیافریند. بر من مسلم است روزی قدر و قیمت (کلیدر) را خواهند دانست و به زبانهای زیادی ترجمه خواهد شد. روزی را میبینم که دولتآبادی عزیز ما جایزه نوبل را دریافت خواهد کرد. البته ممکن است منِ پیرمرد آن روز نباشم؛ ولی اطمینان دارم ترجمه کلیدر به زبانهای زنده دنیا، دولتآبادی را به جایزه ادبیات نوبل خواهد رساند. کلیدر برترین رمانی است که تاکنون خواندهام.[۶۰] به گفته داریوش شایگان: دولتآبادی مثل هر هنرمند راستینی، حساس، پراضطراب و مجروح از درد درون است، دولتآبادی بیشک یکی از بزرگترین رماننویسان ایران معاصر است. او برخلاف انوره دو بالزاک، پنجاه هزار فنجان قهوه ننوشید تا طی بیست سال و به بهای زندگیاش بزرگترین شاهکار ادبی قرن نوزدهم، یعنی کمدی انسانی، را خلق کند. دولتآبادی اما موفق شد در عرض پانزده سال و با گذر از نشیب و فرازهای بسیار، یکی از جذابترین و بزرگترین حماسههای روستایی ایران مدرن را بیافریند، کلیدر را. دولتآبادی اهل خراسان است، زادگاه پرآوازهٔ حکمت و ادب ایران. او، هم بزرگی این سرزمین را در خود متبلور ساخته است، هم زخمهای آن را.[۶۱] جمال میرصادقی عقیده دارد، زبان روایی کلیدر که با وام گرفتن از واژگان کلاسیک تاریخ بیهقی آراسته شده با وجود زیباییهای زبانی «اغلب با موضوعهای ساده و مضامین روستایی داستان هماهنگی ندارد».[۶۲] علیاشرف درویشیان از محمود دولتآبادی به عنوان بنیانگذار ادبیات بومی نام برده است.[۶۳] جواد مجابی: دولتآبادی نماد شرف قلم است، او نماد شرف در مملکت ماست، او نویسندهای مستقل و آزاداندیش است کهشان قلم را حفظ کرده است.[۶۴] مهشید امیرشاهی، رماننویس مشهور، پیکان تیز انتقادهایش را به سوی تحسینشدهترین جنبهٔ رمان، یعنی زبان آن نشانه گرفتهاست و از نادرست بودن دستورهای زبانی، تلفظها و املای واژگان کلیدر انتقاد میکند. استفاده از اصطلاحات انگلیسی و فرانسوی توسط شخصیتهای رمان که دایرهٔ واژگانشان احتمالاً خالی از آن وامواژههاست و حتی نابهنگامیهای زبانی از دیگر انتقادات امیرشاهی نسبت به اثر تحسینشدهٔ کلیدر است.[۶۵] محمد قوچانی، سردبیر ماهنامه مهرنامه دربارهٔ او میگوید: «خُشکم زد وقتی گفت: «آخر من روشنفکر نیستم؛ اهل فکرم»! این را محمود دولتآبادی گفت؛ بزرگترین -و دست کم - مشهورترین نویسنده روشنفکر(؟) زندهٔ ایران امروز در برابر پرسش من که حرفهایش را در گفتوگو به عیار سنت روشنفکری (چپ/ایرانی) شگفتانگیز خواندم».[۶۶] جوایز و افتخارات[ویرایش] نشان شوالیه هنر و ادب فرانسه ۲۰۱۴ برنده جایزهٔ ادبی یان میخالسکی سوییس ۲۰۱۳ ترجمه انگلیسی رمان کُلنل، با ترجمه تام پتردیل، نامزد جایزه بهترین کتاب ترجمه در آمریکا ۲۰۱۳[۶۷] برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲ نامزد دریافت جایزه مَن بوکر آسیا در جشنواره کتاب سنگاپور ۲۰۱۱ نامزد دریافت جایزه ادبی آسیایی، برای رمان زوال کلنل ۲۰۱۱[۶۸] دریافت جایزهٔ ادبیات بینالمللی خانهٔ فرهنگهای جهان برلین ۲۰۰۹[۶۹] برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰ دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دورهٔ جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲ برنده لوح زرین بیست سال داستاننویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶ خانه محمود دولتآبادی[ویرایش]
خانه پدری محمود دولتآبادی که در روستای دولتآباد شهرستان سبزوار قرار دارد، با نام خانه محمود دولتآبادی در تاریخ در تاریخ ۷ مرداد ۱۳۸۲ با شمارهٔ ثبت ۹۳۲۰ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. قدمت این اثر مربوط به دوره پهلوی میباشد.[۷۰] تمبر یادبود محمود دولتآبادی[ویرایش]
از تمبر یادبود محمود دولتآبادی همزمان با هفتاد و چهارمین سالگرد تولدش با عنوان (آقای رمان ایران) در زادگاهش سبزوار، رونمایی شد. در این مراسم ضمن چند سخنرانی، برنامه هنری کلیدرخوانی توسط سه نفر از هنرمندان سبزوار برگزار شد.[۷۱] فعالیت سیاسی[ویرایش] از چپ جمیله کدیور، محمود دولتآبادی،محمدعلی سپانلو و علی افشاری در دادگاه کنفرانس برلین دولتآبادی قبل از انقلاب ۵۷ به دلایل سیاسی چند مرتبه دستگیر و روانه زندان شد. وی در صحنه سیاسی کشور هم فعال است و دارای گرایشهای اصلاح طلبانه است. دولتآبادی از جمله افراد شرکت کننده در کنفرانس برلین بوده. وی در جریان انتخابات سال ۱۳۸۸ به حمایت از میرحسین موسوی پرداخت.[۷۲] وی در سخنانی که در ماهنامه مهرنامه چاپ شد و به گفته محمد قوچانی موج هجمهها و حملهها را برای او پس از انتشار و روی گیشه آمدن این نشریه به همراه داشت گفت: «اتفاقاً من هم قاسم سلیمانی و امثال او را میپسندم در جای خود و همینطور آقای ظریف و امثال او را. به همین روشنی هم این حرف را چاپ کنید. او و امثال او باید سر جای خودشان بایستند و نگذارند مردم کُشان وارد کشور ایران شوند و این دیگران هم سر جای خودشان و از طُرُق دیگر بگویند و بکوشند که این مردم کُشان را باید جمع کرد! باز هم سعدی گفت «جهان مانند خط و خال است و ابرو/که هر چیزی به جای خویش نیکوست» ... هر انسانی با هر ظرفیتی برای کشور خودش لازم است و این دیدی خارج از تعصب است.»[۷۳] کتابشناسی[ویرایش] کتابشناسی نام کتاب موضوع سال انتشار انتشارات ترجمه و مترجم توضیحات ته شب داستان کوتاه ۱۳۴۱ چاپ در مجله آناهیتا سفر داستان بلند ۱۳۴۷ انتشارات گلشاییانتشارات نگاه آلمانی (بهمن نیرومند)،عربی (سلیم عبدالامیر حمدان) دولتآبادی نگارش این داستان را در سال ۱۳۴۵ انجام داده و در سال ۱۳۵۲ مورد بازنویسی قرار داده است. آوسنه بابا سبحان داستان بلند ۱۳۴۷ سازمان تدارک و نشرپیوندشبگیرنگاه آلمانی (بهمن نیرومند) لایههای بیابانی مجموعه داستان ۱۳۴۷ انتشارات پیوند ادبار (انگلیسی) شامل داستانهای سایههای خسته، ادبار، بند، پای گلدسته امامزاده شعیب، هجرت سلیمان و بیابانی. تنگنا نمایشنامه ۱۳۴۹ انتشارات رزانتشارات پیوند گاواربان داستان بلند ۱۳۵۰ انتشارات صدای معاصرانتشارات نگاه آلمانی (تورج رهنما) هجرت سلیمان داستان کوتاه ۱۳۵۱ انتشارات کتیبه هجرت سلیمان (چینی)مرد (فرانسوی) شامل داستانهای هجرت سلیمان و مرد باشبیرو داستان بلند ۱۳۵۱ انتشارات گلشاییانتشارات صدای معاصر عقیل، عقیل داستان بلند ۱۳۵۱ انتشارات مرز و بوم از خم چنبر داستان بلند ۱۳۵۶ انتشارات پیوند دیدار بلوچ سفرنامه ۱۳۵۶ شبگیرپیوند کلیدر رمان ۱۳۵۷ نشر پارسیانتشارات فرهنگ معاصر آلمانی (زیگرید لطفی)کردی (امین گردیگلانی) ده جلد جای خالی سلوچ رمان ۱۳۵۸ انتشارات آگاهنشر نوفرهنگ معاصرنشر چشمه انگلیسی(کامران رستگار)فرانسوی (مریم عسگری)آلمانی (زیگرید لطفی)ایتالیایی (آنا ونسن)عربی (سلیم عبدالامیر حمدان)کردیهلندی رمانی رئالیستی است که دولتآبادی بلافاصله پس از آزادی از زندان ساواک و طی ۷۰ روز نوشته است. دولتآبادی داستان آن را به هنگامی که دورهٔ سه سالهٔ حبس را میگذراند در ذهنش پرورانده بود.[۲] ققنوس نمایشنامه ۱۳۶۱ نشر چشمه آهوی بخت من گزل داستان کوتاه ۱۳۶۸ نشر چشمه سوئدی کارنامه سپنج مجموعه داستان ۱۳۶۸ انتشارات بزرگمهرنشر چشمه ما نیز مردمی هستیم گفتگو (مصاحبه) ۱۳۶۸ روزگار سپریشده مردم سالخورده رمان ۱۳۶۹ فرهنگ معاصرنشر چشمه این مجموعه سه جلدی به ترتیب با نامهای: کتاب اول (اقلیم باد)، کتاب دوم (برزخ خس) و کتاب سوم (پایان جغد) از سال ۱۳۶۹ به بعد توسط انتشارات چشمه و فرهنگ معاصر منتشر شدند. اتوبوس فیلمنامه ۱۳۷۲ فرهنگ معاصرنشر چشمه آن مادیان سرخیال انتشارات نگاه قطره محال اندیش نشر چشمه سلوک رمان ۱۳۸۲ فرهنگ معاصرنشر چشمه روز و شب یوسف داستان بلند ۱۳۸۳ انتشارات نگاه طریق بسمل شدن رمان اجازه نشر پیدا نکرده است.[۷۴] گلدستهها و سایهها ۱۳۸۴ انتشارات نگاه زوال کلنل رمان ۱۳۸۸ انتشارات خارج از ایران انگلیسی (تام پتردال)آلمانی (بهمن نیرومند)عبری (مژگان نوی)نروژی در داخل ایران اجازه نشر پیدا نکرده است. (نوشتهشده در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۸۰ میلادی) نون نوشتن مجموعه یادداشتهای شخصی ۱۳۸۸ نشر چشمه میم و آن دیگران مجموعه یادداشت دربارهٔ دیگران ۱۳۹۱ نشر چشمه شامل بیست و سه یادداشت است از دولتآبادی دربارهٔ همنسلان و پیشینیان خودش وزیری امیر حسنک رمان اانتشارات فیروزی تا سر زلف عروسان سخن گزیدهای از شاهکارهای نثر کلاسیک فارسی ۱۳۹۴ نشر چشمه قطعههایی از متون نثر کلاسیک فارسی عمدتاً بین قرن چهارم هجری شمسی تا دوازدهم پانویس[ویرایش] پرش به بالا↑
زندگی فروغ فرخزاد
فروغ با مجموعههای اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعهٔ تولدی دیگر تحسین گستردهای را برانگیخت، سپس مجموعهٔ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران بهعنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید. آثار و اشعار فروغ به زبانهای انگلیسی، ترکی، عربی، چینی، فرانسوی، اسپانیایی، ژاپنی، آلمانی و عبری ترجمه شدهاند.[۳]
بعد از نیما یوشیج، فروغ، در کنار احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر معاصر فارسی است. نمونههای برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فروغ و شاملو پدیدار گردید.
محتویات
[نهفتن]
زندگینامه[ویرایش]
فروغ در ظهر ۸ دیماه در خیابان معزالسلطنه[۴] کوچهٔ خادم آزاد در محلهٔ امیریه تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانیتبار به دنیا آمد.
پوران فرخزاد خواهر بزرگتر فروغ چندی پیش اعلام کرد فروغ روز هشتم دی ماه متولد شده و از اهل تحقیق خواست تا این اشتباه را تصحیح کنند.[۵]
فروغ فرزند چهارم توران وزیریتبار و محمد فرخزاد است. از دیگر اعضای خانواده او میتوان برادرش، فریدون فرخزاد و خواهر بزرگترش، پوران فرخزاد را نام برد.
فروغ با مجموعههای اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد.
قسمتی از داستان آرامش تیغ
...همه چیز زیر سرهمان شیشه لعنتی الکل بود...وان چشم های مست وفریبنده ...
ناگهان پریوش صدای نفس های تند وصدادارشهرام را پشت سرش مثل نزدیک شدن شعله اتش سیگار
رهگذری به ساقه های طلایی گندم که بی خبر از همه جا دست توی دست نسیم می رقصیدند حس کرد .
سرش را به اطرف او چرخاند حالا ازترس تمام زیباییش تبدیل به یک تابلو نقاشی بی جان و بی حرکت شده بود .
چشم های شهرام از نفرتی سیراب وگل الود فریاد می زدند .طاقتش تمام شده بود وصبرش لبریز...
نویسنده فریبا اسدی