قسمتی از داستان آرامش تیغ
قسمتی از داستان آرامش تیغ
انچه اینجا می خوانید قسمتی از داستان ارامش تیغ است .این داستان اولین داستان از کتاب کاج های سوزنی می باشد.
...همه چیز زیر سرهمان شیشه لعنتی الکل بود...وان چشم های مست وفریبنده ...
ناگهان پریوش صدای نفس های تند وصدادارشهرام را پشت سرش مثل نزدیک شدن شعله اتش سیگار
رهگذری به ساقه های طلایی گندم که بی خبر از همه جا دست توی دست نسیم می رقصیدند حس کرد .
سرش را به اطرف او چرخاند حالا ازترس تمام زیباییش تبدیل به یک تابلو نقاشی بی جان و بی حرکت شده بود .
چشم های شهرام از نفرتی سیراب وگل الود فریاد می زدند .طاقتش تمام شده بود وصبرش لبریز...
نویسنده فریبا اسدی
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |